معنی کلمه بشري در لغت نامه دهخدا
- بشری زادگان ؛ نسل بشری :
بازپسین طفل پری زادگان
پیشترین بشری زادگان.نظامی.- ضعف بشری ؛ ضعف انسانی. ( ناظم الاطباء ).
- عقول بشری ؛ دانشهای انسانی. ( ناظم الاطباء ).
|| جسمانی ، مربوط به جسم. ( از دزی ج 1 ص 89 ).
بشری. [ب ُ را ] ( ع ص ) مژده. قوله تعالی : یا بشری هذا غلام ( قرآن 19/12 ) مثل عصای و در تثنیه یا بُشرَیی گویند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مژده و بشارت. ( غیاث ): بشارت. و بشراک و بشری لک. دعا است. ( از اقرب الموارد ). و ما جعله اﷲ الابشری... ( قرآن 126/3 ). قل نزله روح القدس من ربک بالحق لیثبت الذین آمنوا و هدی ً و بشری للمسلمین. ( قرآن 16 / 102 ). مژدگانی. ( السامی فی الاسامی ) ( ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 26 ) :
باد چو بر زلف او وزید جهان را
داد به پیروزی سعادت بشری.امیرمعزی ( از آنندراج ).|| ( ع مص ) مژده دادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). مژدگانی دادن. ( تاج المصادر بیهقی ). || پیشرو. طلایه. بهنگام حوادث. ( از دزی ج 1 ص 88 ).
بشری. [ ب ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به بشر که نام کسی بوده است. ( سمعانی ).
بشری. [ ب ُ را ] ( اِخ ) نام یار برآرنده یوسف علیه السلام از چاه. ( غیاث ) :
از پی یوسف کسان بغرض
گاه بشری و گه بشیر مباش.سنایی.
بشری. [ ب ِ ] ( اِخ ) ابوالحسن بشری تلمیذ سهل بن عبداﷲ محدث بود. ( منتهی الارب ).
بشری. [ ب ِ ] ( اِخ ) ابوجعفر محمدبن یزید اموی. از فرزندان بشربن مروان شاعر بغداد بود. ( از اللباب ج 1 ص 127 ).
بشری. [ ب ِ ] ( اِخ ) ابوعمرو بشری. محدث بود. ( منتهی الارب ).
بشری. [ ب ِ ] ( اِخ ) احمد بشری بن محمدبن احمد. محدث بود. ( منتهی الارب ).
بشری. [ ب ُ ش َ را ] ( اِخ ) دهی است بشام. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
بشری. [ ب َ ش َ را ] ( اِخ ) دهی است به مکه به نخله شامیه. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
بشری. [ ب ُ را ] ( اِخ ) نام قریه ای است. ( از معجم البلدان ). و رجوع به کتاب الوزراء و الکتاب ص 130 شود.