بشاش

معنی کلمه بشاش در لغت نامه دهخدا

بشاش. [ ب َش ْ شا ] ( ع ص ) کسی که دارای خوشرویی و شادمانی بسیار باشد. ( ناظم الاطباء ). مرد خنده رو. ( آنندراج ). خوش و تازه رو. ( غیاث ). همیشه خندان. ( ناظم الاطباء ). در عربی به معنی خرم و گشاده روی. ( از مؤید الفضلاء ). گشاده روی.خوش طبع. هشاش. شکفته. باروح. طلق الوجه :
چون سلیمان از خدا بشاش بود
منطق الطیری ز علمناش بود.مولوی.
بشاش. [ ب َ ] ( اِ ) در فارسی بند آهنین یا سیمین که بر تخته در صندوق زنند و به مسمار بدوزند برای استحکام. || موی گردن اسب. ( مؤید الفضلاء ). رجوع به بش شود. || ناقص و فرومایه. ( مؤید الفضلاء ).

معنی کلمه بشاش در فرهنگ معین

(بَ شّ ) [ ع . ] ( اِ. ) گشاده روی ، خوشروی ، خوش منش .

معنی کلمه بشاش در فرهنگ عمید

۱. خنده رو، خوش رو.
۲. شادمان، شاد و خرم.

معنی کلمه بشاش در فرهنگ فارسی

خنده رو، خوش خنده، شادمان، شادوخرم، خوشرو
( اسم ) گشاده روی خوشروی خوش منش تازه روی بسیار بشاش بود . )
در فارسی بند آهنین یا سیمین که بر تخته در صندوق زنند و بمسمار بدوزند برای استحکام ٠ یا موی گردن اسب ٠ یا ناقص و فرومایه ٠

معنی کلمه بشاش در ویکی واژه

گشاده روی، خوشروی، خوش منش.

جملاتی از کاربرد کلمه بشاش

این لطافت که تو داری همه دل‌ها بفریبد وین بشاشت که تو داری همه غم‌ها بزداید
از آنکه ظاهر آدمی تبعباطن اوست. هر چه در باطن حرکت کند اثر آن بر ظاهر پدید آید. اگر قبضی در دل آید عبوسی در روی آید، و اگر بسطی در دل آید بشاشتی در وی آید.
چند باشی برای رزق عبوس؟ با پریشانی است گل بشاش!
بینا دلان ز گفتهٔ من در بشاشت‌اند کوری آن گروه که جز در حزن نیند
هر وقت باید که از پیوندگان اصلی بشاشت آید که آدمی ضعیف‌الحال است، بی‌وسیلتی آن نصیب نیابد و آن وسیلت در سماع است، و هیچ وسیلتی عظیم‌تر از سماع نیست.
چون از کرانه بمیانه رسیدم و زبانه شمع آنجمع بدیدم سنت اسلام بجای آوردم و بر آن قوم سلام کردم هر یک در جواب هشاشتی نمودند و بشاشتی افزودند از چپ و راست ندای اهلا و سهلا و مرحبا برخاست.
نه از بشاشت او فکر درد و غم دانی نه از نزاهت او رنگ کبر و کین بینی
ولت بشاشته و اصبح ذکره شجنا یعل بالفواد و ینهل
ناگاه شخصی از اشعار مولانا عبید زاکانی- غفرالله- در بیان آورد. اهتراز و بشاشت در باطنهای این طایقه پیدا گشت و این نوع سخن را نقل مجلس ساختند. با خود گفتم که ای درویش این رنج کشیدن و صنعت و نازکی در اشعار پیدا کردن کمال حماقت است، جامه به اندازه تن خلق می باید دوخت.
بوزنه چون این کلمات منظوم و منثور سماع کرد، با خود گفت: اگر چند میان من و خرس مباینتی طبیعی و مباعدتی صنیعی است که به شکل و هیات و سیرت و صورت، مخالف یکدیگریم اما اگر در مقابله این مقدمات و مقامات که او در بیان زبان آورد و به مراعات جنان و مصافات زبان عرض داد، تکلفی نکنم و تلطفی واجب ندارم، سمت بخل را ارتکاب نموده باشم و ساحت روزگار خود را به وصمت بخل و لوث شح، ملوث گردانیده و نص تنزیل را که بدین معنی نازل است، خلاف روا داشته که « و اما السائل فلا تنهر و اما بنعمه ربک فحدث». بوزنه هشاشتی نمود و بشاشتی ظاهر کرد و خرس را به لطفی جواب داد و گفت: «مرحبا و اهلا و ناقه و رحلا». بنشین و بیاسای و فرودآی و پای افزار بگشای.