بسوی. [ ب ِ ی ِ ] ( حرف اضافه مرکب ) بسمت و بطرف و بمقابل. ( ناظم الاطباء ) : و مَکاریان آن بارها رابسوی خانه خود بردن اولی تر دیدند. ( کلیله و دمنه ).طلب دنیا بر وجه احسن کنید که هرکه از شما ساخته آن باشد که او را بسوی آن آفریده اند. ( ترجمه مکارم الاخلاق خواجه ). چون بنماز شوند نه سلام بسوی خدا کنند و نه بسوی عبادت خدا. ( ایضاً ). روباهی سگ می طلبید درو نرسید گفتند سخت بدویدی تا از سگ دور شدی گفت سگ بسوی مزدی میدوید که از غیر بستاند و من بجهت خود میدوم. ( ایضاً ). || برای. بجهت : قول مشتمل بر زیادت از یک قول بسوی آن گفته اند تا معلوم باشد که قیاس بیرون این قولها که مقدماتست بر ترتیبی مخصوص چیزی دیگر نیست. ( اساس الاقتباس چ 1 ص 187 ). پس گفتند هیچ طعام داری ؟ گفت بجز این بزک هیچ ندارم. اورا بکشید تا بسوی شما چیزی سازم که بخورید... مرد خشم گرفت و گفت گوسفند مرا بسوی قومی که ایشان را نمی شناسی کشتی. ( ترجمه مکارم الاخلاق خواجه ). بسوی دنیا عمل کن بقدر مقام درو و بسوی آخرت همچنین. ( ایضاً ). - بسوی خود ؛ حرص و طمع نمودن بچیزی. ( آنندراج ). و رجوع به مجموعه مترادفات ص 122 شود. بسوی. [ ب َ وا ] ( اِخ ) شهرکی است در اوایل آذربایجان میان اشنو و مراغه. یاقوت گوید آنجا را دیده ام و بیشتر مردم آن راهزنند. ( از معجم البلدان ). شهر کوچکی است هوای معتدل دارد و آبش از کوه سهند است و باغستان فراوان دارد. انگورش بی قیاس بود. غله و پنبه و میوه در او نیکو می آید و مردمش سفیدچهره اند و بر مذهب امام شافعی.ولایتش هشت پاره دیه است. حقوق دیوانیش بیست وسه هزار و ششصد دینارست. ( نزهةالقلوب چ 1331 هَ. ق. لیدن ج 3 ص 86 و 87 ). و رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 212 شود.
معنی کلمه بسوی در فرهنگ فارسی
۱- بسمت بطرف بمقابلبجهت.۲- بعلت برای . توضیح لازم الاضافه است . شهرکی است در اوایل آذربایجان میان اشنو و مراغه یاقوت گوید آنجا را دیده ام و بیشتر مردم آن راهزنند ٠ شهری کوچکی است هوای معتدل دارد و آبش از کوه سهند است و باغستان فراوان دارد ٠ انگورش بیقیاس بود ٠ غله و پنبه و میوه در او نیکو میاید و مردمش سفید چهره اند و بر مذهب امام شافعی ولایتش هشت پاره دیه است ٠ حقوق دیوانیش بیست و سه هزار و ششصد دینارست ٠
جملاتی از کاربرد کلمه بسوی
که محققاً بسوی پروردگار باز خواهد گشت(۸)
لشکر اسرائیل پس از این که افراد دشمن را در خارج شهر کشتند، به عای وارد شدند تا بقیه اهالی شهر را نیز از دم شمشیر بگذرانند. در آن روز، تمام جمعیت شهر که تعدادشان بالغ بر دوازده هزار نفر بود، هلاک شدند، زیرا یوشع نیزه خود را بسوی عای دراز نموده بود، به همان حالت نگاه داشت تا موقعی که همه مردم آن شهر کشته شدند. فقط اموال و چهارپایان شهر باقی ماندند که قوم اسرائیل آنها را برای خود به غنیمت گرفتند. یوشع شهر عای را سوزانیده، به صورت خرابهای درآورد که تا به امروز به همان حال باقیست” (کتاب مقدس، یوشع، ۸، آیات ۲۸–۲۴)
تیغ هندی بسوی مرگ دلیل رمح خطی بصوب حرب صفیر
از من سوی یار من رسولست خدای وز یار بسوی من خدایست رسول
بطوریکه ابن بشر در کتاب خود «عنوان المجد فی تاریخ نجد» ذکر میکند: در سال ۱۱۵۷ هجری هنگامی که محمّد بن عبدالوهاب در دعوت به مذهب خود شهره گشت مورد غضب امیر احساء و شیخ قبیلهٔ بنی خالد، سلیمان بن محمّد آل حمید قرار گرفت و از این رو سلیمان نامهای تهدید آمیز به حاکم منطقهٔ «عینیه»، عثمان بن معمّر نوشت که در صورتی که محمد بن عبدالوهاب را به قتل نرساند یا او را از «عینیه» اخراج نکند اموال و دارایی او را در احساء مصادره خواهد کرد. از این رو عثمان بن معمّر، محمّد بن عبدالوهاب را از عینیه طرد کرد و او بسوی منطقهٔ درعیه (حوالی شهر ریاض امروزی) که در تحت نفوذ محمد بن سعود آل سعود بود راهی گشت.
این تجمعات در برخی موارد با حضور گسترده نیروی انتظامی و یگان ویژه به خشونت کشیده شد، منجمله نیروهای امنیتی در اهواز با حمله به معترضان، آنان را ضرب و جرح کردند. در سایر شهرها نیز مأمورین با معترضین برخورد نموده، همچنین در آبادان بسوی مردم معترض گاز اشکآور شلیک کردند.
پرکینز عضو انجمن استادیو بازیگران و همچنین بازیگر تئاتر نیز بود. در سال ۱۹۵۸ به خاطر اجرا در نمایشنانه (فرشته بسوی خانه نگاه کن) در تئاتر برادوی، نامزد دریافت جایزه تونی برای بهترین بازیگر تئاتر شد.
او به ۱۵ سال زندان محکوم شد و ۱۰ سال اجباری نیز باید آب خنک میخورد. ولی طی کمکهای مردمی و جلب رضایت شاکیان او عفو خورد و به آغوش سرد جامعه برگشت. بعد از آزاد شدن او بار دیگر حرف دیگری به لب آورد و گفت: وقتی در زندان را برای اولین بار بسویت باز میکنند یک چیزی در درونت مدام ترا میخواهد ناامید سازد. مردم داخل زندان بی مصرفند. مدام تورا سرزنش میکنند درحالیکه خودشان سرزنش شدهاند. من حتی یک لحظه هم احساس عجز نکردم تا اینکه آزاد شدم."
نقل میکنند، اسدخان سالها تلاش میکند، تا داودخان را حتی با پرداخت مال، راضی به ترک دژ کند. ولی تلاش دراز مدت اسدخان برای جلب رضایت داود خان و پیشگیری از برادر کشی بینتیجه بود، اسدخان چون برادر کشی را جایز نمیدانست با جمع کثیری از همراهان بسوی شیراز عزیمت نمودند. حرکت اسدخان به سمت شیراز این تصور را در شاه قاجار ایجاد کرد، که اسدخان قصد تصرف شیراز را دارد، لذا فتحعلیشاه قاجار سال ۱۲۴۳ هجری قمری با سپاه بسیار برای مقابله با اسدخان از طریق اصفهان عازم شیراز شد.
بسوی معرکه غزو مرد وار بتاز که زن چو مرد باستد بصحن بطحا در
تا بگذری از رهی بسویم هر دم من و رهگذار دیگر
دفع. گمان خلق را تا نشوند مطلع دیده بسوی دیگران دارد و دل بسوی او
کنون او گُم شدست از دیرگاهی بسوی او کسی را نیست راهی
حقیقت چون کلام الله دانند بسوی معنی او راه یابند
ور بسوی زن نبشتی کاتبش نامه را تصحیف خواندی نایبش
در سال ۱۰۱۳ ه.ق شاه عباس بخش اعظمی از آذربایجان، ارمنستان و قرهباغ را از عثمانیان بازپس گرفت ولی بمحض اطلاع از حرکت سردار عثمانی از شروان بسوی قارص، ساحل جنوبی رودخانه ارس عقبنشینی کرد و دستور داد ارمنیانی که در مسیر حرکت سپاهیان عثمانی اسکان داشتند، خانه و کاشانه خود را رها و به این منطقه کوچانده شوند. طبق فرمان شاه عباس ارمنیان جلفای نخجوان به اصفهان کوچانده و ابتدا در شمسآباد اصفهان سکنی گزیدند و به مرور زمان جلفای اصفهان را بنا نهادند.
و کوتاهی رباط را نشان آن بوذ کی [که] سر زفان [زبان] اندر کشیده بوذ بسوی زیر و علاج این بریذن آن رگ بوذ کزیر زفانست [و درمانش این است که رباط زیر زبان را برش دهید].
چون میتوان نزول بجنات عدن کرد حیف آیدم که راه بسوی سقر کنید
اشتاینر حکمت انسانی را پاسخ روزآمدی به عصر علوم طبیعی و ماتریالیسم میدید که درونمایهٔ اصلی حکمت انسانی را مسیحشناسی احیاء شده تشکیل میدهد. اشتاینر توضیح میدهد، که ذات مسیحایی در پیکر عیسی کاملاً به صورت انسان درآمد، تا زندگی زمینی را بار دیگر از سیر قهقرائیاش برهاند. بواسطهٔ این رویداد، که اشتاینر آن را کانون تاریخ جهان میداند، برای انسان روشن شدهاست، که راه بسوی «مسیح» را در «من» خود بیابد، تا از آن راه «من شناسی» (یا خودشناسی) به مسیحشناسی تبدیل شود. مسیح به منزلهٔ «من جهان» با زندگی عیسی برای من انسانی تجربه پذیر میگردد. تکامل جهان در پی تطبیق دادن «من انسان» بر مسیح است.
خلیل رحمن دیدی که از صنمخانه بسوی یزدان آمد همی بقلب سلیم