بسنگ
معنی کلمه بسنگ در فرهنگ معین
معنی کلمه بسنگ در فرهنگ فارسی
معنی کلمه بسنگ در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه بسنگ
چوکوه هر که بیفشرد پا بسنگدلی ز لعل ناب ورا طرف بر کمر دیدم
ز فیض جود تو بحر محیط یک قطره بسنگ حلم تو صد کوه قاف یک مثقال
دل زنده ئی که دادی به حجاب در نسازد نگهی بده که بیند شرری بسنگ خاره
از کوی او بدر نروم گرچه بنده را چون سگ بسنگ دور کند زآستان خویش
ز بیم تیغ تو ، کز آهنست پیکر او بسنگ در متواریست پیکر آهن
خلاف تو کند بی هوش و بی جان شهریارنرا رضای تو بسنگ اندر تواند هوش و جان کردن
بسکه باشد سخت پی گرپا بیفشارد بکوه باز می ماند بسنگ خاره اش راه گذار
اگر نه زر ز سخای تو در دریغ شدست چرا زند زمحک سر بسنگ بر چندان
دانمت آخر پشیمان می شوی پای امیدت خورود روزی بسنگ
بکعبه هر که ز بهر سجود شد ز درت سری بسنگ زد آخر بعجز باز آمد