معنی کلمه بسته در لغت نامه دهخدا
دربسته زندانها برگشاد
از او شادمان بخت و او نیز شاد.فردوسی.چو نزدیک درگاه موبد رسید
پراکنده گردان و دربسته دید.فردوسی.بسته هایی گشاده گشت بدو
که ندانست روزگار گشاد.فردوسی.چون نتواند گشاد بسته یزدان
دست ضمیرت ، چرا نپرسی از استاد.ناصرخسرو.طلسم بسته را با رنج یابی
چو بگشایی بزیرش گنج یابی.نظامی.سه یار پاکدل با هم نشسته
در کاشانه ها چون سنگ بسته.( ویس و رامین ).بسته مشواد آنچه بنصرت بگشادی
پاینده همی بادا هرچ آن تو نهادی.منوچهری.علاجی در وهم نیامد که موجب صحت اصلی تواند بود و بدان از یک علت... چنانکه طریق مراجعت آن بسته ماند. ( کلیله و دمنه ). || بمجاز، کار مشکل. حل ناشدنی. || بسته به ، معلق به ، منوط به ، مربوط به :
همان نیزمن خود جگرخسته ام
بدین سوگ تا زنده ام بسته ام.فردوسی.و رجوع به باز بسته بودن به...، شود.
- بسته حلق ؛ حلق بسته. گلوبسته. سدشده. گرفته شده :
نای است بسته حلق و گرفته دهان چرا
کز سرفه خون قنینه حمرا برافکند.خاقانی.- بسته خیال ؛ کسی که خیالش ناراحت باشد. گرفته خاطر. بسته خاطر. غمگین. خسته خاطر :
از لگد حادثات سخت شکسته دلم
بسته خیالم که هست این خلل از بوالعلا.خاقانی.- بسته در ؛ مقفل :
بیت اولاد و بیت اخوان را
بسته در دیده ام ز طالع خویش.خاقانی.و رجوع به در بسته شود.
- بسته سخن ؛ خاموش. ساکت. رجوع به بسته لب و لب بسته شود.
- بسته سر ؛ سربسته ، سرپوشیده. مسدود شده :
شب چاه بیژن بسته سر مشرق گشاده زال زر
خون سیاوشان نگر بر خاک و خارا ریخته.خاقانی.- || سربسته. مکتوم. پوشیده :
مشورت کردی پیمبر بسته سر
گفته ایشانش جواب و بیخبر.مولوی.و رجوع به بسته در معنی پوشیده و مکتوم شود.