بسته سخت
جملاتی از کاربرد کلمه بسته سخت
پس پشت او دستها بسته سخت غلام از بر تخت و او زیر تخت
یک طایفه بسلسهٔ بند بسته سخت یک طایفه بصاعقهٔ تیغ کشته زار
گفت دارم از درم نقره دویست نک ببسته سخت بر گوشهٔ ردیست
ندارد در گنج را بسته سخت همی بارد از شاخ بار درخت
بران گونه ضحاک را بسته سخت سوی شیر خوان برد بیدار بخت
دو پایش به زیر شتر بسته سخت روان خونش از ساق ها، لخت، لخت
چو نزدیک گشتم بر یک درخت بدیدم یکی ریسمان بسته سخت
سرایی است کوتاه و در بسته سخت نپندارم آنجا خداوند رخت
زبس درهای بسته سخت چون سنگ تو گویی هست راهم شصت فرسنگ
گرفتار دژخیم میشوم بخت دودست من از پشت بربسته سخت