معنی کلمه بست در لغت نامه دهخدا
و حصارها بر آمل و ساری بست فرمود و بکهستانها قلعه ها ساخت. ( تاریخ طبرستان ).
هم از بامدادان در کلبه بست
به از سود و سرمایه دادن ز دست.سعدی ( بوستان ).- بست و بند ؛ یعنی استحکام و ضبط. ( رشیدی ).
- || در تداول عامه ، اصلاح کردن : بست و بند این کار با شماست.
- || زد و بندهای سیاسی و اداری. ( فرهنگ فارسی معین ). و بیشتر بند وبست معمول است. رجوع به بند و بست شود.
- بست و گشاد ؛ رتق و فتق. اصلاح امور : و کاهلی را خرسندی مخوان که نقش عالم حدوث در کارگاه جبر و قدر چنین بسته اند که تا تو در بست و گشادکارها میان جهد نبندی ترا هیچ کار نگشاید. ( مرزبان نامه ). || بسته.
- بن بست ؛ جاییکه تنها از یکسو آمد شدن توان کردن : کوچه بن بست.
- پای بست ؛ پای بند، مقید :
که چون ملک ایرانم آمد بدست
نخواهم بیکجا شدن پای بست.نظامی.درین بوم بیگانه کم کن نشست
مکن خویشتن را بدو پای بست.نظامی.از ایشان بما یک یک آید بدست
بپرسیم ازو چون شودپای بست.نظامی.- || پایه و اساس بنا :
خواجه در بند نقش ایوانست
خانه از پای بست ویرانست. سعدی ( گلستان ).سرایی کنم پای بستش رخام
درختان سقفش همه عود خام.سعدی ( بوستان ).- چوب بست ؛ چوبها و تیرهای بهم بسته که برای صعود بنّا و عمله در ساختن عمارت نصب میشود. ( فرهنگ نظام ).
- داربست ؛ محوطه ای که دارای ستونهای چوبی و سقف مشبک چوبی است که بر آن شاخهای درخت انگور و امثال آن می بالد. ( فرهنگ نظام ).
- دربست ؛ تمام خانه و دکان و غیره : من یک خانه دربست خریدم. ( فرهنگ نظام ). ماشین را دربست کرایه کردیم.
- سنگ بست ؛ بنای سنگی. دژ مستحکم و استوار :
ز مهد زر و گنبد سنگ بست
مهیاش کردند جای نشست.نظامی.بلی کاین چنین گوهر سنگ بست
بدولت توان آوریدن بدست.نظامی.دو برج رزین زین دژ سنگ بست
ز برج ملک دور درهم شکست.نظامی.- شکست و بست ؛ رتق و فتق : و او کسی است که در حکم بر او غلبه نتوان کرد و در شکست و بست با او گفتگو و برابری نمیتوان نمود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310 ).