بساطت

معنی کلمه بساطت در لغت نامه دهخدا

بساطت. [ ب َ طَ ] ( ع اِمص ) سادگی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به بساطة شود.
بساطة. [ ب َ طَ ] ( ع مص ) فراخ زبان گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). گشاده زبان و مازح گردیدن یا بسیط و ساده بودن. ( از اقرب الموارد ). فراخ زبان گردیدن و بی پروا سخن گفتن. ( ناظم الاطباء ). || چگونگی جسم مفرد. ( ناظم الاطباء ) ( دزی ج 1 ).

معنی کلمه بساطت در فرهنگ معین

(بِ طَ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - ساده بودن . ۲ - خوشرویی .

معنی کلمه بساطت در فرهنگ عمید

۱. بسیط بودن، ساده و بی تکلف بودن.
۲. [قدیمی] گشوده زبانی.
۳. [قدیمی] شیرین زبانی.
۴. [قدیمی] لطیفه گویی.

معنی کلمه بساطت در فرهنگ فارسی

بسیطبودن، ساده وبی تکلف بودن گشوده زبانی
۱- ( مصدر ) ساده بودن بی تکلف بودن . ۲- ( اسم ) شیرین زبانی لطیفه گویی . ۳- بی آمیختگی . ۴- گشاده رویی در صحبت و نوازش مهمان . ۵- سادگی بیرنگی : بی نیرنگی . ۶- چگونگی جسم مفرد ( بسیط ).
سادگی .

معنی کلمه بساطت در ویکی واژه

ساده بودن.
خوشرویی.

جملاتی از کاربرد کلمه بساطت

از بساطت فرد کی ماندی دل من یک نفس ؟ وز رکابت دور کی گشتی سر من یک زمان ؟
نسبت خویش با بسایط فرد به بساطت درست باید کرد
آنسلم معتقد بود که ذات خدا بسیط است و به سبب این بساطت ذات، وجودش در همهٔ مکان‌ها و زمان‌ها حاضر است؛ این در حالی است که در نظر او وجود خداوند خارج از زمان و مکان است و در هیچ چیز به صورت جوهری وجود ندارد. هر چه موجود است از برکت حضور اوست و با حضور او حمایت می‌شود و اگر او نباشد موجودات وجود خود را از دست خواهند داد و معدوم خواهند شد. از نظر آنسلم خداوند به عنوان موجود واجب علت به وجود آمدن موجودات ممکن است.
فرداست صر صر مرگ، برچیده این بساطت هر چند پا فشاری ای دل چو سنگ قالی
در سال ۱۳۲۷ دیپلم ادبی را با شرکت در آزمون متفرقه گرفت و به دانشکدهٔ علوم معقول و منقول (دانشکدهٔ الهیات و علوم اسلامی کنونی) دانشگاه تهران وارد شد. گواهی کارشناسی رشتهٔ معقول (فلسفه و حکمت اسلامی) را در سال ۱۳۳۰ از دانشگاه تهران دریافت کرد. عنوان پایان‌نامهٔ او «بساطت یا ترکب جسم» بود که آن را با هدایت محمود شهابی خراسانی با درجهٔ عالی به پایان رساند.
مگر حج است دیدارت که هرکس‌کاو تورا بیند بساطت چون حَرَم دارد رکابت چون حَجَر دارد
فخرم آن بس بود که هر روزی بر بساطت نهم به عجز جبین
رخ نهاده به بندگی چو ایاز بر بساطت هزار چون محمود
بهر آرایش بزمت شب و روز بهر تزیین بساطت مه و سال
باد را هردم بساطت گوید ای بیهوده‌رو عرش داری زیر پاهان تا به غفلت نسپری
باد پایان سخن را قلمم زان پی کرد تا از ایشان به بساطت نرسد گرد هلال
پای گو بر سر و بر دیده ما نه چو بساط که اگر نقش بساطت برود ما نرویم