بس
معنی کلمه بس در لغت نامه دهخدا

بس

معنی کلمه بس در لغت نامه دهخدا

بس. [ ب َ ] ( ص ، ق ) پهلوی ، وس . پارسی باستان ، وسئی ، وسی . و رجوع کنید به اسفا؛ فهرست لغات پارسی نو. ( حاشیه برهان قاطع، چ معین ) بمعنی بسیار باشد. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( دِمزن ) ( غیاث ). بسی. افزون. فراوان. ( ناظم الاطباء ) ( دِمزن ). بسیار که لفظهای دیگرش بسا و بسی است. ( فرهنگ نظام ). مخفف بسیار است. || به مجاز، چندان. زمان دراز. روزگار طولانی. مدت کافی. بقدر کفایت. به مقدار لازم. مدتی از زمان. هیچ. ( شعوری ورق 168 ) :
یا فتی ! تو به مال غرّه مشو
چون تو بس دید و بیند این دیرند.رودکی.نباشد زین زمانه بس شگفتی
اگر بر ما ببارد آذرخشا.رودکی.بس عزیزم بس گرامی سال و ماه
اندر این خانه بسان نوبیوک.رودکی.نباشد بس عجب از بختم ار عود
شود در دست من مانند خنجک.ابوالمؤید.درد گرفت و بس ثفل از زیر او بیرون آمد. ( ترجمه تفسیر طبری ).
روستایی زمین چو کرد شیار
گشت عاجز که بود بس ناهار.دقیقی.دلبرا دو رخ تو بس خوب است
از چه با یار کارگست کنی.عماره.به بهرام گفتند اندر سخن
چو پرسد ترا بس دلیری مکن.فردوسی.چنین داد پاسخ که دانش بس است
ولیکن پراکنده با هرکس است.فردوسی.نقش فلک چو می نگری پاکباز باش
زیرا که مهره دزد حریفی است بس دغا.سراج الدین قمری.ای خجسته پی وزیر از فرّ تو ایوان ملک
بس نماند تا به خاور خسرو خاور شود.فرخی.تا همی خندی همی گریی و این بس نادرست
هم تو معشوقی و عاشق ، هم بتی و هم شمن.منوچهری.بس نپاید تا بروشن روی و موی تیره گون
مانوی را حجت آهرمن و یزدان کند.عنصری.من از بس ناله چون نالم من از بس مویه چون مویم
سرشک ابر بر لاله بود چون اشک بر رویم.قریع.حلیم و کریم است ولیکن بس شنونده است. ( تاریخ بیهقی ).
ریشیش بس فرخج زگردن برون دمید
گویی خلاشمه است ز گردن برآمده.طیان.خرآس و آخر و خنیه ببردند
نبود از چنگشان بس چیز پنهان .طیان.پندیت داد حجت و کردت اشارتی
ای پور، بس مبارک پند پدر پذیر.

معنی کلمه بس در فرهنگ معین

(بَ ) (ص . ) ۱ - کافی . ۲ - بسیار.

معنی کلمه بس در فرهنگ عمید

۱. بسیار، افزون: بسم حکایت دل هست با نسیم سحر / ولی به بخت من امشب سحر نمی آید (حافظ: ۴۸۴ ).
۲. کافی، تمام: همین قدر بس است.
۳. (قید ) فقط: نیاساید اندر دیار تو کس / چو آسایش خویش جویی و بس (سعدی۱: ۴۲ ).
۴. (شبه جمله ) بس کن، بازبایست، دست بردار: بیندیش و آنگه برآور نفس / وز آن پیش بس کن که گویند «بس» (سعدی: ۵۶ ).
* بس آمدن: (مصدر لازم ) [قدیمی] کفایت کردن.
* بس آمدن با کسی: [قدیمی] حریف شدن در زور و قدرت با کسی: آرزو خار و خسی نیست که آخر گردد / ور نه با شعلهٴ خوی تو که بس می آید (صائب: لغت نامه: بس آمدن ).
* بس کردن: (مصدر لازم )
۱. دست از کاری برداشتن و بازایستادن.
۲. بسنده کردن.

معنی کلمه بس در فرهنگ فارسی

بسیار، افزون، کافی وتمام
( اسم ) بوس بوسه قبله .
نام قومی قدیمی است که در جنوب خطه قدیم تراکی نزدیک سلسله رود وب سکونت داشته و بخونخواری و توحش شهرت یافته اند و مرکز ایشان قصبه بساپار بوده است .

معنی کلمه بس در دانشنامه عمومی

بس ( ایزد زناشویی ) از ایزدان مصر باستان به شمار میرود. ایزدی است که اغلب به هنگام تولد ظاهر می شود. اما اساساً همچون ایزد ازدواج به شمار میرفت و بر آرایش زنان نظارت داشت. بس ایزد محبوبی بود که محتملا از سرزمین پونت برخاست گرچه، در انجا "خداوندگار" خوانده میشد. او به شکل ددخویی کوتوله و ستبر ظاهر می شود. سری بزرگ، چشمانی غول آسا و گونه هایی برجسته دارد. بر چانه اش مو روییده و زبان گنده اش از دهانی باز آویزان است. دسته ای از پر شترمرغ را به عنوان دستار بر سر دارد. پوست یوزپلنگ پوشیده، دمش از پشت آویخته و از میان پاهای چنبری اش پیداست. در نقش برجسته ها و نگاره ها، بر عکس نگاره های کهن مصری که نیم رخ را می نمایانند، او را اغلب با چهره ای کامل می بینیم. معمولاً بی حرکت ایستاده و دست بر رانش نهاده است . هر چند گه گاه شادمانه اما به گونهٔ ناهنجار جست و خیز می زند و چنگ یا تنبور می نوازد، با این وجود، دشنهی پهنی را با حالتی تهدیدآمیز در دست دارد. بس نخست به پایین ترین طبقهٔ ایزدان تعلق داشت و مردم در اعصار سلطنت نوین، طبقه متوسط نیز تمایل یافتند که تندیس او را در خانه های خود نگه دارند و نام او را بر فرزندان خویش گذارند. از این دوره است که اغلب بس را در مامیس پرستش گاه ها می بینیم، یعنی زایش گاه هایی که در آن ها زایمان های ایزدی انجام میگرفت. بنابراین او ناظر زایش در دیرالبحری بود و همراه تائوئرت و دیگر فرشتگان حامی به عنوان نگاه بان مادرهای باردار، در کنار بستر ملکه حاضر میشد.
حتی در پایان دوران بت پرستی نیز بس را نگاه بان مردگان میپنداشتند و به همین سبب هم چون ازیریس از محبوبیت همگان برخوردار گشت. پس از پیروزی مسیحیان، بس بی درنگ از یاد انسان محو نشد . زیرا در نوشته ها آمده که دیوی شرور به نام بس بود که موسی ناگزیر گشت آن را دفع کند، زیرا همسایگان را به وحشت می انداخت. به نظر می رسد تا امروز نیز، نگارهٔ او بر دروازهٔ یاد بود جنوب کارناک نشان گر آن است که آن جا منزل گاه کوتوله ای کج زانو است با سری بزرگ و ریشی انبوه و سهم گین. وای به حال بی گانه ای که در تیرگی شام گاه از کنارش بگذرد و به این چهرهٔ هیولا گونه بخندد! زیرا غول مزبور بر گلویش چنگ زده، خفه اش خواهد کرد. او بس مصر باستان است که پس از سده های متمادی هنوز از اعمال شگرف خویش - که زمانی عظمتش را نشان می داد - دست بر نداشته است.

معنی کلمه بس در دانشنامه آزاد فارسی


بِس (Bes)
در اساطیر مصر، خدای موسیقی و رقص، حامی شادمانی و زایش. معمولاً با شمایل آدم کوتولۀ بی تناسبی ظاهر می شود که به شیر شباهت دارد و اغلب کلاه پرداری هم به سر دارد. بس نزد مصریان بسیار محبوب بود. شکل ظاهر او هنگامی که نخستین بار در دورۀ سلطنت میانه به اساطیر مصر راه یافت، حاکی از آن بود که در اصل گربه ای شکارچی بوده که مارهای خطرناک را شکار می کرده است. در افریقا کلماتی که بر گربه دلالت دارند با این واژه مرتبط اند.

معنی کلمه بس در ویکی واژه

پهلوی
basta
sufficiente
ولی
فقط
کافی
بسیار

جملاتی از کاربرد کلمه بس

میان ما فلک مویی بسنجد که گر خود موی گردد در نگنجد
گر خردمندی شود بسیار گو مردمان بیزار می گردنداز او
تا گوهر جان در صدف تن پیوست وز آب حیات گوهری صورت بست
گر ثنای خویشتن گویم بسی کی پسندد آن ثنا از من کسی
دریغا کز میان ای یار رفتی به درد و حسرت بسیار رفتی
دل من مهر آن گزید که او بسته دارد میان به کینه من
فردا به روی مصحف دل چون نگه کنیم؟ شیرازه اش به رشته زنار بسته ایم
ز بس حروف و معانی بهم سبق جویند به وقت مدح وام لکنت اوفتد به‌ کلام
ام حبس (به عربی: أم حبس) یک روستا در سوریه است که در ناحیه حمرا واقع شده‌است. ام حبس ۵۴۳ نفر جمعیت دارد.
چون قلم را به نقش پیوستی آب را چون صدف گره بستی
بسی فیض است در شب زنده داری مده چشم قدح را فرصت خواب