معنی کلمه بزازی در لغت نامه دهخدا
دعوی همی کنند به بزازی
هر ناکسی و عاجز و عریانی.ناصرخسرو.|| ( ص نسبی ) منسوب به بزاز. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) دکان و مغازه بزاز. پارچه فروشی. ( فرهنگ فارسی معین ).
بزازی. [ ب َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان دیمچه از بخش گتوند شهرستان شوشتر. دشت و گرمسیر است ، و 300 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چاه و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفه بختیاری می باشند. ( از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6 ).
بزازی. [ ب َزْ زا ] ( اِخ ) محمدبن شهاب بن یوسف الکردری البریقینی الخوارزمی. فقیهی حنفی است. اصل وی از کردر از توابع خوارزم بودو ببلاد دیگر سفر کرد و به کفر امیرتیمور فتوی داد. او راست : 1- الجامعالوجیز در دو جلد و حاوی فتاوی فقه حنفی است. 2- المناقب الکردریه ، درباره سیره ابوحنیفه. 3- مختصر فی بیان تعریفات الاحکام. 4- آداب القضاء. ( از الاعلام زرکلی ذیل محمدبن محمد ). و رجوع به تلفیق الاخبار و المکتبةالازهریة و معجم المطبوعات شود.