بزادی

معنی کلمه بزادی در لغت نامه دهخدا

بزادی. [ ب َ ] ( اِ )سنگ سبز دریایی و گوهر سبزرنگ که زبرجد نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). زبرجد و بلور را گویند. ( آنندراج ).

معنی کلمه بزادی در فرهنگ فارسی

سنگ سبز دریایی و گوهر سبز رنگ که زبرجد نیز گویند زبر جد و بلور را گویند .

جملاتی از کاربرد کلمه بزادی

به نام عیش بریدند ناف هستی ما به روز عید بزادیم ما ز مادر عیش
می‌خند ای زمین که بزادی خلیفه‌ای کز وی کلوخ و سنگ تو جنبنده می‌شود
بدو گفت کای هندوی بدنژاد به مادر بزادی چه نامت نهاد
اگر تو لقمه‌ای خواهی به شادی محالست این که از آدم بزادی
چو در دنیا بمردن اوفتادی یقین می‌دان که در عقبی بزادی
ای آنک بزادیت چو در مرگ رسیدید این زادن ثانیست بزایید بزایید
از مادر دهر تا بزادیم جان در سر مهر او نهادیم
اگر سر همه سوی خنجر بریم به روزی بزادیم و روزی مریم
فرامش کرده آن کزعشق صدبار بمردی باز، و، وز مادر بزادی
از پشت خلیفه‌ای بزادی چشمی به جهان دون گشادی