برینه

معنی کلمه برینه در لغت نامه دهخدا

برینه. [ ب َ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به بَر. برین. ( یادداشت دهخدا ). و رجوع به بَرین شود.
برینه. [ ب ِ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) هر سوراخ عموماً وسوراخ تنور خصوصاً. ( برهان ). بِرین. در لهجه خراسان ، منفذ و سوراخی است که در پایین تنور و کندو و «پرخو» می گذارند. و رجوع به بِرین شود. || آلتی مسطح از چوب که در زیر آن خارهای آهنین دارد و آنگاه که باران زمین را سَربَست می کند و زمین سِلّه می بندد به گاو می بندند و بر زمین مرور میدهند تا زمین را کمی خارش دهد و تخمها را که قادر به روئیدن در آن زمین نیستند قدرت سر زدن و بیرون آمدن دهد، بیشتر این کار را برای زراعت پنبه کنند. ( یادداشت دهخدا ).
برینه. [ ب ُ ن َ / ن ِ] ( اِ ) برینک. برین. قاچ. ( یادداشت دهخدا ): شبطة؛ برینه خربزه. ( مهذب الاسماء ). و رجوع به بُرین شود. || کارد ( ؟ ). ( یادداشت دهخدا ) :
از این بدخو بِبُر از پیش آنک او
نهد بر سینه ت آن ناخوش برینه.ناصرخسرو.

معنی کلمه برینه در فرهنگ معین

(بِ نَ ) ( اِ. ) سوراخ .

معنی کلمه برینه در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- سوراخ ( عموما ) . ۲- سوراخ تنور ( خصوصا ) .
برینک برین .

معنی کلمه برینه در ویکی واژه

سوراخ.

جملاتی از کاربرد کلمه برینه

عطار هشت خلد شود حور اگر بود چون زلف مشکبار تواش عنبرینه‌ای
نو عروسی شراره زیور او عنبرینه زکال در بر او
زان جیب که عنبرینه با اوست باد آمد و بوی عنبر آورد
شب عقد عنبرینهٔ گردون فرو گسست تا دست صبح غالیه سازد ز عنبرش
صورتی همچو روضه رضوان گیسویی همچو عنبرینه حور
با تو ه را نمی رسد دعوی شاهدند آن دو رخ برینه معنی
شد معطر دماغ جان آری بوئی از عنبرینهٔ دل ماست
گویی که: ببینم آن دو دست به نگار مانند دو عنبرینه در گردن خود
ای ماه و مشتری ز جمالت قرینه‌ای وز گیسوی تو هر شکنی عنبرینه‌ای
آذرخش گیرها باید ازکوتاهترین راه ممکن به دستگاه زمین پست وصل گردند و سیستم زمین جداگانه‌ای برای آن‌ها نیاز نخواهد بود. بسته به جریان‌های چرخه کوتاه برینه سیم پیوند دهنده، گزینش می‌گردد.
به آه عنبر‌ینم بین که چون است که عقد عنبرینه‌ام پر ز خون است