معنی کلمه برینش در لغت نامه دهخدا
پراکندگی در سپاه اوفتاد
برینش در آزرم شاه اوفتاد.نظامی.چو هرگه کزین سو شتاب آورند
برینش درین کشت و آب آورند.نظامی.ولی باید اندیشه را تیز و تند
برینش نیاید ز شمشیر کند.نظامی.اجزاز؛ به برینش آمدن پشم. ( زوزنی ). || راندن شکم و بریدن آن ، به معنی اینکه گویا شکم او را از غایت درد می برند. ( برهان ) ( از شرفنامه منیری ). زحیر. ( از آنندراج ). || هجرت. دور شدن. جدا شدن. جدائی : هجرة؛ برینش از وطن. ( دهار ). || ( اِ ) مقراض. ( ناظم الاطباء ).