بریدنی

معنی کلمه بریدنی در لغت نامه دهخدا

بریدنی. [ ب ُ دَ ] ( ص لیاقت ) درخور بریدن. || منسوب به بریدن. متعلق به بریدن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به بریدن شود.

معنی کلمه بریدنی در فرهنگ فارسی

( صفت ) لایق بریدن شایست. قطع .
در خور بریدن یا منسوب به بریدن .

جملاتی از کاربرد کلمه بریدنی

نتوان به حق ز بال و پر جستجو رسید کاین ره به پای قطع تعلق بریدنی است
بریدنی است زبانی که گشت بیهده گو گرفتنی است سر شمع چون پریشان شد
عشق و کمین گشادنی، ما و ز جان بریدنی یار و کمان کشیدنی، ما و به خون تپیدنی
چون عاقبت ز صحبت یاران بریدنی‌ست پیوند با کسی نکند هر که عاقل است
بر آستان رحمت مطلق بریدنی‌ست دستی‌که مطلب از لب سایل برآورد
جز من هر آنکه دست صبوحی بتو فکند قطعش نما ز دوش که دستش بریدنی است
وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلًا (۱۰) و فرا بر ازیشان فرابریدنی نیکو بی مداهنة و بی مداجات.
در آن مقام‌ که عدل ‌کرم به عرض آید بریدنیست زبانی که سایل افتادست
اندیشه مند کام مکن عقل خویش را ز این شیر خام طفل خرد را بریدنی است
«جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها» چه بزرگوار جایی و چه نیکو سرایی که ربّ العزّه بخودی خود میگوید: «وَ لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقِینَ جَنَّاتُ عَدْنٍ»، خوش جایی است که در آن همه زندگی است، مرگی نیست. همه جوانی است، پیری نیست. همه تن درستی است، بیماری نیست. بنده در آن جاودانی است، بیرون آمدنی نیست. در هوای بهشت سرما و گرما نیست، آفتاب و ظلمت نیست، سموم و زمهریر نیست، راست چون روز نوبهارست، همه بنفشه زار و گلزارست، نسیم خوش و مرد جوان و تن درست و دل شاد و جان خرّم. و در جمله بهشتیان بر دو گروه‌اند: از یک گروه سخن توان گفت و از دیگر گروه نه، و آن یک گروه که ازیشان سخن توان گفت کمینان‌اند فهمها و وهمها بقدر نعمت ایشان نرسد و زبانها شرح آن بر نتابد. و خبر درست است از مصطفی (ص) که قصّه آن مرد گفت که هزار سال در آتش خواهد بود وانگاه برهد. گفت که او را از بهشت چندان که همه دنیا بدهند و ده بار دیگر چندان که این جهانست از اوّل گیتی تا آخر بدهند. و اگر اهل بهشت بمهمان او آیند همه را فراخ طعام و شراب دهد و همه را لباس و مرکب دهد و از آنچ او را دادند پر پشه‌ای نقصان درنیابد، و کمال نعمت آنست که هرگز بریدنی نیست چنانک گفت: «عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ».