معنی کلمه برگستوان در لغت نامه دهخدا
همان ترگ و پرمایه برگستوان
سلیحی که بود ازدر پهلوان.فردوسی.به برگستوان اندرون اسب گیو
چنان چون بود رسم سالار نیو.فردوسی.نماند ایچ بر نیزه هاشان سنان
پر از آب برگستوان و عنان.فردوسی.همه زیر برگستوان اندرون
نبدْشان بجز چشم زآهن برون.فردوسی.در مصاف دشمنان گر با کمان شورش گرفت
مرد در جوشن بلرزد پیل در برگستوان.فرخی.یا کواکب های سیم از بهر آتش روز جنگ
برزده بر غیبه های آبگون برگستوان.فرخی.ابا ضربت و زور بازوی او
چه ضایعتر از درع و برگستوان ؟عنصری.تن زردگون کرده سیمین ز خوی
کشان زین و برگستوان زیرپی.اسدی.هزار اسب که پیکر تیزگام
به برگستوان و به زرین ستام.اسدی.هزار دگر خیمه گونه گون
به برگستوان پیل سیصد فزون.اسدی.به برگستوان پیل پوشیده تن
پر از ناوک انداز و آتش فکن.اسدی.نخست جنیبتان بسیار با سلاحی تمام و برگستوان... خیل خیل می گشتند. ( تاریخ بیهقی ). لشکر بر سلاح و برگستوان و جامه های دیبای گوناگون با عماریها و سلاحها بدو رویه بایستادند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 290 ). نرها با برگستوانهای دیبا و آیینهای زرین و سیمین. ( تاریخ بیهقی ص 424 ).