برچک
معنی کلمه برچک در ویکی واژه
تیغة شمشیر.
جملاتی از کاربرد کلمه برچک
ز مژگان سرشکش برخ برچکید همه جامهٔ پهلوی بردرید
چو فغفور مر دیو را بنگرید سرشکش ز مژگان به رخ برچکید
چون مرا بیند ز شرمش برچکد خوی از عذار گرتوانی آن عذار خویدستان را بکش
گهی راند نرم و گهی راند گرم به رخ برچکان از مژه آب گرم
چو گل هر زمانی همی بشکفید سرشکش ز دیده به رخ برچکید
ور قطره ای ز جود تو بر خاک برچکد در دشت هر غبار که باشد شود عقار
چو رستم ز ایرانیان این شنید سرشکش ز دیده به رخ برچکید
یک قطره ز جرعهٔ شرابش گر برچکد از قدم به سندان
. . . ونی بگونه چون گل سوری و یاسمن چون برف قطره قطره بر او برچکید خون
آنی که به لطف تو سراسر نمکی چون بر گل تازه برچکیده نمکی