برومندی. [ ب َ م َ ] ( حامص مرکب ) برومند بودن. باروری. بارداری : میوه دارانش از برومندی کرده با خاک سجده پیوندی.نظامی. || برخورداری و کامیابی. ( ناظم الاطباء ) : درین گفتن ز دولت یاریت باد برومندی و برخورداریت باد.نظامی.بگفتن تو دادی تنومندیم تو ده زآنچه کشتم برومندیم.نظامی. برومندی. [ ب َ ] ( حامص مرکب ) آبرومندی. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به آبرومندی شود.
به کشتن چو دادی تنومندیام تو ده ز آنچه کشتم برومندیام
هست از فیض قدوم شهریار نوجوان این برومندی که در خاک دیار اشرف است
زرست مایه خوشحالی و برومندی که روی گل بود از خرده در گلستان سرخ
نیست امید برومندی ز خال نوخطان حاصلش افسوس باشد دانه را چون زنگ زد
حرص را شیر برومندی بود موی سفید قد دوتا چون شد، غم روزی دو بالا میشود
پس از عایشه نیز، با آنکه پیغمبر زنان متعدد گرفت، هیچ کدام دختر خانه نبودند، همه بیوه و غالباً سالخورده و احیاناً صاحب فرزندان برومندی بودند.
بر درختی بدین برومندی در باغ کرم چه میبندی؟
از برومندی دل سودایی ما فارغ است تخم ما را سوخت عشق آن گاه بر صحرافشاند
گرچه دشوار بود کار و برومندی همت و کارشناسی کند آسانش
در برومندی نسازد هر که دلها را خنک می کند صائب گرانی سایه او بر زمین
یکسال بعد در مردادماه ۱۳۹۸ شعبه ۱۱۶ دادگاه عمومی ۲ شیراز، به ریاست قاضی احمد برومندی، وحید افکاری و سه متهم دیگر پرونده را به زندان و شلاق در رابطه با پرونده ضرب و شتم چند نیروی بسیج در شیراز کرد.
صدزبان از خوشه در شکر برومندی نگشت دانه تا یک چند در زیرزمین پنهان نشد