معنی کلمه برهان در لغت نامه دهخدا
برهان. [ ب ُ ] ( ع مص ) اقامت کردن حجت. ( از ناظم الاطباء ). بَرْهَنة. رجوع به برهنة شود.
برهان. [ ب ُ ] ( ع اِ ) حجت و بیان واضح. ( منتهی الارب ). حجت روشن. ( دهار ). حجت. ( اقرب الموارد ). دلیل قاطع، و فرق در میان برهان و دلیل آنست که دلیل عام است و برهان خاص. ( غیاث ) ( آنندراج ). ج ، بَراهین. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) : یا أیها الناس قد جأکم برهان من ربکم و أنزلنا الیکم نوراًمبیناً. ( قرآن 4 / 174 )؛ ای مردم حجتی از پروردگارتان شما را آمد و نوری آشکار و پیدا برای شما فرستادیم. و من یدع مع اﷲ اًلهاً آخر لا برهان له به فانما حسابه عند ربه. ( قرآن 117/23 )؛ و هر کس با اﷲ خدای دیگری را بخواند که او را حجتی نیست ، پس حساب او نزد پروردگارش است. فذانک برهانان من ربک اًلی فرعون و مَلَئه... ( قرآن 32/28 )؛ پس آن دو، دو برهانند از خدای تو برای فرعون و جماعتش. قل هاتوا برهانکم اًن کنتم صادقین. ( قرآن 111/2، 64/27 )؛ بگو اگر راستگو هستید دلیل و حجت خود را بیاورید. و رجوع به سوره 21 ( الانبیاء ) آیه 24 و سوره 28 ( القصص ) آیه 75 و سوره 12 ( یوسف ) آیه 24 از قرآن کریم شود :
چو برهان ببینم بدو بگروم
وگر بیهده باشد آن نشنوم.دقیقی.خدایگانا برهان حق بدست تو بود
اگرچه باطل یک چند چیره شد نهمار.ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ).به برهان صورت چرا بگروی
همی پند دین گستران نشنوی ؟فردوسی.چنان دان که برهان نیاید بکار
ندارد کسی این سخن استوار.فردوسی.به رادی و به سخا و به مردی و به هنر
همه جهان را دعویست مر ترا برهان.فرخی.آنچه تا این غایت براندم و آنچه خواهم راند برهان روشن با خویشتن دارم. ( تاریخ بیهقی ص 103 ).
که باشد کاین همه برهان ببیند
نگوید از یقین اﷲاکبر.ناصرخسرو.چون و چرا ز حجت او یابد
برهان ز کل عالم و از اجزا.ناصرخسرو.از حق تو بِه ْ نگفته برهانی
بر باطل خویش ثابت و قره.ناصرخسرو.اگر دین از خداوندان گرفتی
بیار از انفس و آفاق برهان.ناصرخسرو.اندر جهان چو خنجر برهان ملک تست