معنی کلمه بره در لغت نامه دهخدا
بسا کسا که بره ست و فرخشه بر خوانش
و بس کسا که جوین نان همی نیابد سیر.رودکی.بسا کسا که ندیم حریره و بره است
و بس کس است که سیری نیاید از ملکش.ابوالمؤید.همه دلْت بگشای تا یکسره
چو گرگ اندرآیند پیش بره.فردوسی.سوم روز خوان را به مرغ وبره
بیاراستش گونه گون یکسره.فردوسی.بیاورد لشکر سوی میسره
چو گرگ اندرآمد به پیش بره.فردوسی.به خوان برنهادند چندی بره
به خوردن نهادند سر یکسره.فردوسی.بیاویخت بر نیزه ران بره
ببست اندر اندیشه دل یکسره.فردوسی.بره از تیر او ایمن بخفته
میان سبزه و لاله نهفته.( ویس و رامین ).گرگ و پلنگ گرسنه میش و بره برند
وینها ضیاع و ملک یتیمان همی برند.ناصرخسرو.از بهر آنکه تا بره گیری نگر ترا
ای بی تمیز مر دگری را مشو بره.ناصرخسرو.ز عدل شاه ، جهان ایمنی گرفت چنان
که گرگ با بره خواهیم هم چرا دیدن.سوزنی.ز غصه چون بره نالم که سوی میش گذاری
که برنیارد شاخم بره نیارد میشم.خاقانی.چون بره کآید به مادر گوسپند چرخ را
سوی تیغ حاج پویان و غریوان دیده اند.خاقانی.آن مطبخی باغ نهد چشم بر بره
همچون بره که چشم به مَرعی ̍ برافکند.خاقانی.زین بره میخور چه خوری دودها
آتش درزن به نمک سودها.نظامی.خورده های ملوک وار سره
مرغ و ماهی و گوسفندو بره.نظامی.