جملاتی از کاربرد کلمه برندگی
مهر علی مرا بعلا درکشندگی است چون ذوالفقار ناطقه ام را برندگیست
از بسکه تیغ موج هوا را برندگی است بر خاک ریزه ریزه فتاد استخوان برف
گفتم ای خادم تو میدانی زبان درکام من هست در برندگی نایب مناب ذوالفقار
چو شه دید کوسنگ را آس کرد ز برندگی نامش الماس گرد
قدر دارند این جداییافگنان از بس کنون در میانها جای دارد تیغ از برندگی
با ملایم طینتان در گفتگو جرأت مکمن می شود برندگی در آهن افزونتر زآب
بریدن از جهان، سرمایه ارزندگی باشد که افزون قیمت شمشیر، از برندگی باشد
می کند مژگان شرم آلود در دل رخنه بیش در نیام این تیغ را افزون بود برندگی
تیغ تو در نیام کند قطع زندگی از آب ایستاده که دید این برندگی؟
شمشیر تو برندگی تیغ اجل کرد گوئی که طبیعت گهرش از دبران داد