معنی کلمه برنا در لغت نامه دهخدا
همی نوبهار آید و تیرماه
جهان گاه برنا شودگاه زر.دقیقی.توانا بودهرکه دانا بود
بدانش دل پیر برنا بود.فردوسی.گرفتند ازیشان فراوان اسیر
زن و کودک و خرد و برنا و پیر.فردوسی.چو بنشست بر تخت شاه اردشیر
از ایران برفتند برنا و پیر.فردوسی.پدر پیر گشته ست و برنا توئی
بجنگ وبمردی توانا توئی.فردوسی.دوصد مرد برنا ز فرمانبران
ابا دسته نرگس و زعفران.فردوسی.هیبت شمشیر او بر کشوری گر بگذرد
روی برنایان کند چون روی پیران پر ز چین.فرخی.برنا دیدم که پیر گردد هرگز
پیر ندیدم که تازه گردد و امرد.منوچهری.تا همی باد بهاری باغ را رنگین کند
تا همی ابر بهاری راغ را برنا کند.منوچهری.حاسدم گوید که ما پیریم و تو برناتری
نیست با پیران بدانش مردم برنا قرین.منوچهری.عبداﷲ... برنائی خویشتن دار و نیکوخط است و از وی دبیری نیک آید. ( تاریخ بیهقی ص 440 ). مظفر صلتهای گران یافت و دوست من بود از حد گذشته برنای بکار آمده. ( تاریخ بیهقی ص 273 ). مسعود لیث برنایی شایسته آمد و خدمتهای پسندیده کرده وی را به دیوان رسالت باید برد. ( تاریخ بیهقی ص 503 ). برنایان را آموزگار و مؤدِّب گوشمال زمانه و حوادث است. ( تاریخ بیهقی از امثال و حکم ).
که برنا اگر چیز جز می نخواست
بدان پس که مهمانیی خواست راست.اسدی.چون تو والا کجا بوند بنام
پیر برنا کجا شود به خضاب ؟قطران.