برخوردن

معنی کلمه برخوردن در لغت نامه دهخدا

برخوردن. [ ب َ خوَر / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) برخوردار شدن. منتفع شدن. نفعیاب شدن. ( غیاث اللغات ). تمتع. استمتاع. فایده دیدن. تمتع بردن. متمتع شدن. بهره بردن. بهره مند شدن. سود بردن. استفاده کردن. کام یافتن. کامیاب شدن. حظ بردن. حظ در نعمت ها و امیدها برگرفتن. ( شرفنامه منیری ) :
همه وادیج پرانگور و همه جای عصیر
زانچه ورزید کنون بربخورد برزگرا.شاکر بخاری.برنجد یکی دیگری برخورد
بداد و ببخش کسی ننگرد.فردوسی.بدو گفت برخوردی از رنج خویش
همه ساله شادان دل از گنج خویش.فردوسی.سپاسم ز یزدان که دادم خرد
روانم همی از خرد برخورد.فردوسی.چو ما رفته باشیم کیفر برند
نه بس روزگار از جهان برخورند.فردوسی.برخور از بخت جوان و برخور از ملک جهان
برخور از عمر دراز و برخور از روی نگار.فرخی.به دل برخور زبت روئی که او را خوانده ای دلبر
ببر درکش نگارینی که آنرا خوانده ای جانان.فرخی.گهی از دست او می خور گهی از دو لبش برخور
گهی از روی او گل چین گهی از زلف او ریحان.فرخی.بهمه کامهای خویش برس
وز تن و جان و از جهان برخور.فرخی.برخوردن تو باشد از دولت و از نعمت
از مجلس شاهانه از لعبت فرخاری.منوچهری.بنورش خورد مؤمن از فعل خود بر
بنارش برد کافر از کرده کیفر.ناصرخسرو.ز شعر حجت و از پندهایش بربخوری
اگر درخت دل تو ز عقل بردارد.ناصرخسرو.تا کی تو بتن برخوری از نعمت دینار
یکچندبجان از نعم دانش برخور.ناصرخسرو.بدین و دنیا برخور خدایرا بشناس
که سنتش همه عدلست و رحمت و کرم است.ناصرخسرو.برخور ز دوام عمر کز عالم
در عهد تو کم نگردد آثارم.مسعودسعد.و هیچ برنخورد [ شیرویه ] از پادشاهی. ( مجمل التواریخ ).
ز وصل یار دلبر برنخوردم
ز هجر دوست برخوردار بودم.سید حسن غزنوی.هرچند که هیچ برنخورد از تو دلم
هرگز نشود بمهر سرد از تو دلم.سوزنی.خلق عالم از تو برخوردار و خواهان از خدا
تا تو از اقبال و از بخت جوانی برخوری.

معنی کلمه برخوردن در فرهنگ عمید

= * برخوردن به کسی (چیزی )
* برخوردن به کسی (چیزی ):
۱. به طور اتفاقی دیدن کسی (چیزی )، مواجه شدن با کسی (چیزی )، ملاقات کردن با کسی (چیزی ): جان تازه می شود ز لب روح پرورت / هرکسی که «برخورَد» به تو از عمر برخورد (صائب: لغت نامه: برخوردن ).
۲. [عامیانه، مجاز] رفتار کسی را توهین آمیز دانستن و رنجیدن: شاید حرف من به او برخورده است.

معنی کلمه برخوردن در فرهنگ فارسی

برخوردن اوراق قمار .

معنی کلمه برخوردن در ویکی واژه

indignarsi

جملاتی از کاربرد کلمه برخوردن

نیاسودند همچون برق در راه بآن مقهور برخوردند ناگاه
و گفت: چون مرید مبتلا گردد به بسیار خوردن، ملایکه بر او بگریند. و هرکه را به حرص برخوردن مبتلا کردند زود بود که به آتش شهوت سوخته گردد.
مادها در رشته‌کوه‌های زاگرس مستقر شده و در مادَ (غرب ایران کنونی) تمدن به وجود آورده و در آنجا ماندگار شدند. پارس‌ها تدریجاً رو به جنوب پیشروی کرده و به سرزمینی رسیدند که استان فارس کنونی است؛ و در آنجا ماندگار شدند. پارس‌ها پس از آمدن به آن منطقه به تمدن‌های اطراف آنجا برخوردند.
بساز از بار این باغ اول ای دل برگ آزادی اگر داری از آن سرو روان امید برخوردن
تن و جان را فدای حق کردند بعد از آن از وصال برخوردند
دل فرستاده ام به تحفه که هست مست، برخوردن کباب حریص
همی چون وقت برخوردن درآمد یکی بر سر دگر یک در سرآمد
می و رامش و زخم چوگان و کار بزرگی و برخوردن از روزگار
سرانجام در اواخر دهه ۱۹۳۰ دو محقق انگلیسی هاوارد فلری و ارنست چین به مقاله فلمینگ برخوردند. آن‌ها تجربه فلمینگ را تکرار کرده و ماده حاصله را روی حیوانات آزمایشگاهی تجربه کردند در سال ۱۹۴۱ پنی‌سیلین روی نمونه‌هایی از بیماران به کار برده شد. این آزمایش‌ها نشان داد که داروی جدید به شکلی حیرت‌انگیز مؤثر و کارا می‌باشد.
مرغان خدنگ تیز رفتار برخوردن خون گشاده منقار
همه‌خوش‌صورت و خوش‌برخوردند همه خوش سیرت و خوش رفتارند
جامعه اسلامی در شبه‌جزیره ایبری خود متنوع و دچار تنش‌های اجتماعی بود. بربرهای اهل شمال آفریقا که هسته اصلی ارتش خلیفه در اندلس را تشکیل می‌دادند، با رهبران عرب در خاورمیانه به مشکل برخوردند و به ستیز و منازعه پرداختند. با گذشت زمان جوامع موروی مسلمان در مناطق مختلف به ویژه در دره رودخانه گوادالکیویر (وادی‌الکبیر)، دشت‌های ساحلی والنسیا، دره رودخانه ایبرو و مناطق کوهستانی گرانادا بر پا شدند.
میسر ار شود از چون تو نخل برخوردن ز شاخ عمر توان میوه های تر خوردن
گاهی طرفین قرارداد با سندی عادی میان خود اجاره‌نامه‌ای را تنظیم و با توافق امضاء می‌نمایند. در نوع قرارداد اجاره تمامی توافق‌های لازم به شکل مکتوب در سه نسخه منعقد می‌شود و در نهایت این نسخ در اختیار مالک، مستأجر و بنگاه‌دار قرار می‌گیرد. چنانچه طرفین این قرارداد به مشکلی برخوردند، می‌توانند با استناد به این قرارداد به محاکم صالح مراجعه کنند.