برجستن

معنی کلمه برجستن در لغت نامه دهخدا

برجستن. [ ب َ ج َ ت َ ] ( مص مرکب ) جهیدن. برجهیدن. جستن. ( ناظم الاطباء ). || جهیدن ستوران و پرندگان نر بر ماده. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اصطلاح پزشکی ) مبتلا شدن بثورات جلدی مانند آبله و سرخجه. || طپیدن و جنبیدن رگ. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ).

معنی کلمه برجستن در فرهنگ معین

(بَ جَ یا ج ِ تَ )(مص ل . )=برجهیدن : پریدن از پایین به بالا یا به عکس ، جهیدن .

معنی کلمه برجستن در فرهنگ عمید

جهیدن، پریدن.

معنی کلمه برجستن در فرهنگ فارسی

۱- پریدن از پایین ببالا یا بعکسجهیدن. ۲- جهیدن ستوران و درندگان نر برماده . ۳- مبتلا شدن به بثورات جلدی مانند آبله و سرخجه . ۴- تپیدن و جنبیدن رگ .

معنی کلمه برجستن در ویکی واژه

فرایند نمایانتر کردن چیزی در بین چیزهای دیگر؛ برجسته کردن: 💬 برجستن یه شی در تصور با نورپردازی مناسب شدنی است. 💬 برجستن ویژگی‌های مثبت یه محصول از اصل‌های اساسی فروش است. شناسه « کناییک » عرفشته نشده. الگو:ردال خطا
چیزی را میان چیزهایی دیگر نمایانتر کردن؛ برجسته کردن: 💬 تصویر هه را با نورپردازی مناسب برجست. 💬 برای فروختن محصولم، فقط ویژگی‌های مثبتش را برجستم!

جملاتی از کاربرد کلمه برجستن

کمالِ اهلِ تصوّف به چیست می‌دانی به معرفت، نه به برجستن و فرو جستن
راکبش بودن ازو وارستن است از مقام آب و گل برجستن است
گفتی که به عقل باش کاین رسوایی است برجستن و بانگ داشتن شیدایی است
چونکه بوی آدمی بشنید شیر جمله برجستند از جاشان دلیر
تا به تعظیم نهال تو ز جا برجستند سروها یکقلم از پای دگر ننشستند
جای درنگ نیست مرنجان در این رباط برجستن درنگ به بیهودگی روان
دل ز آتش عشق او آموخت سبک روحی از سینه بپریدن هر ساعت برجستن
پدر لیکن به من می گفت ای پور به برجستن نشاید گشت مغرور
این نگفته هنوز، برجستند گفتی آهو نه شیر سرمستند
میگساران همه از جای، سبک برجستند آن سیه بخت که در خواب گرانست منم