براستا. [ ب ِ ] ( حرف اضافه مرکب ) ( از: ب + راستا ) براستای. در حق. درباره ٔ. درباب.( فرهنگ فارسی معین ) : اینک عنان با عنان تو نهادم مکافات این مکرمت را که براستای من کردی. ( تاریخ بیهقی ). و هارون براستای وی ( فضل برمک ) آن نیکویی فرمود کز حد بگذشت. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 415 ). براستا. [ ب ِ ] ( ص ، اِ ) رهنمای دانا و هشیار. ( آنندراج ).
معنی کلمه براستا در فرهنگ معین
(بِ ) (حراض . مر. ) = براستای : در حق ، دربارة ، درباب .
معنی کلمه براستا در ویکی واژه
مر.) براستای: در حق، دربارة، درباب.
جملاتی از کاربرد کلمه براستا
براستان که برون زاستانهاند، گریست چو دیدکجمنشان را بر آستان رستم
براستان که گدایان آستان توایم و گر ترا غم کار گدا بود غم نیست
و آنچه نبشتنی بود سوی با کالیجار نبشته آمد و فرستاده شد تا بر آن واقف گردند، پس برسانند .» و سوی بالکالیجار نامهیی بود درین باب سخت نیکو بغایت و گفته که «هر مال که اطلاق میکند آن از آن ماست و آنچه براستای معتمدان ما کرده آید ضایع نشود و ما اینک میآییم و چون بخراسان رسیم و خللها را تلافی فرموده آید، بدین خدمت وفاداری که نمود، وی را بمحلّی رسانیده آید که بخاطر وی نگذشته است.» و این نامه را توقیع کرد و قاصدان ببردند. و بر اثر ایشان چند قاصد دیگر فرستاده شد با نامههای مهم درین معانی.
و این خاتون عادت داشت که هر سالی امیر محمود را غلامی نادر و کنیزکی دوشیزه خیاره فرستادی بر سبیل هدیه؛ و امیر وی را دستارهای قصب و شار باریک و مروارید و دیبای رومی فرستادی. امیر این طغرل را بپسندید و در جمله هفت و هشت غلام که ساقیان او بودند پس از ایاز بداشت. و سالی دو برآمد، یک روز چنان افتاد که امیر بباغ فیروزی شراب میخورد بر گل، و چندان گل صد برگ ریخته بودند که حدّ و اندازه نبود، و این ساقیان ماه رویان عالم بنوبت دوگان دوگان میآمدند. این طغرل درآمد قبای لعل پوشیده، و یار وی قبای فیروزه داشت، و بساقیگری مشغول شدند هر دو ماهروی. طغرل شرابی رنگین بدست بایستاد، و امیر یوسف را شراب دریافته بود چشمش بر وی بماند و عاشق شد، و هر چند کوشید و خویشتن را فراهم کرد، چشم از وی بر نتوانست داشت. و امیر محمود دزدیده مینگریست و شیفتگی و بیهوشی برادرش میدید و تغافلی میزد تا آنکه ساعتی بگذشت، پس گفت: ای برادر، تو از پدر کودک ماندی و گفته بود پدر بوقت مرگ، عبد اللّه دبیر را که «مقرّر است که محمود ملک غزنین نگه دارد که اسمعیل مرد آن نیست. محمود را از پیغام من بگوی که مرا دل بیوسف مشغول است، وی را بتو سپردم؛ باید که وی را بخوی خویش برآری و چون فرزندان خویش عزیز داری.» و ما تا این غایت دانی که براستای تو چند نیکویی فرمودهایم؛ و پنداشتیم که با ادب برآمدهای . و نیستی، چنانکه ما پنداشتهایم . در مجلس شراب در غلامان ما چرا نگاه میکنی؟ تو را خوش آید که هیچ کس در مجلس شراب در غلامان تو نگرد؟ و چشمت از دیرباز برین طغرل بمانده است، و اگر حرمت روان پدرم نبودی، ترا مالشی سخت تمام برسیدی. این یک بار عفو کردم و این غلام را بتو بخشیدم که ما را چنو بسیارست؛ هوشیار باش تا بار دیگر چنین سهو نیفتد، که با محمود چنین بازیها بنهرود .» یوسف متحیّر گشت و بر پای خاست و زمین بوسه داد و گفت: توبه کردم، و نیز چنین خطا نیفتد. امیر گفت: «بنشین»، بنشست، و آن حدیث فرا برید و نشاط شراب بالا گرفت، و یوسف را شراب دریافت، بازگشت. امیر محمود خادمی خاص را که او را صافی میگفتند و چنین غلامان بدست او بودند، آواز داد و گفت: طغرل را نزدیک برادرم فرست.
از میدان همت میدان رعایت زاید. قوله تعالی: «فما رعوها حق رعایتها». رعایت براستا کردنست و کوشیدن. رعایت اهل حق سه چیزست: همت را، و وقت را، و سر را. رعایت همت آنست که یقین را باظن بدل نکنی، و اهام را در وسواس نیامیزی، و فراست از تمیز جدا کنی. و رعایت وقت آنست که از علایق ننگ داری، و خویش را از اسباب دریغ داری، و هر نفسی بحق بند کنی. و رعایت سر آنست که خویشتن را بدست امانی ندهی، و در زرق خویش میانجی نه پیچی، و از حق طرفةالعینی بخود باز نیآیی.
سربر آستان روبراستان کای مقربان روزبازخواست یارئی کنید در شفاعتم نزد حضرت قبلهگاه من
براستی قد سرو سهی خوشست ولیک براستان که بچشمم چنان نمی آید
وَ هذا کِتابٌ و این قرآن نامهایست أَنْزَلْناهُ ما فرو فرستادیم آن را مُبارَکٌ برکت کرده در آن و آفرین مُصَدِّقُ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ گواه و استوار گیر آن نامه را که پیش از آن فا بود وَ لِتُنْذِرَ و تا بیم نمایی و آگاه کنی أُمَّ الْقُری مردمان مکه را وَ مَنْ حَوْلَها و هر که گرد بر گرد آن وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ و ایشان که گرویدهاند بروز رستاخیز یؤمنون به میگروند باین نامه وَ هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ و ایشانند که بر هنگام نمازهای خود براستاد میکنند و هنگامهای آن میکوشند.
دو تن هم براستاده ز ایشان به هم بدی یکتن از ما نه بیش و نه کم