معنی کلمه برات در لغت نامه دهخدا
برأت. [ ب َ ءَ ] ( ع اِمص ) برائت. وارهیدگی و سلامت از گناه و عیب و جز آن. رهائی و خلاص و وارهیدگی. ( ناظم الاطباء ). || تخلص و رهایی از شبهه. ( اقرب الموارد ). || بیزاری از چیزی. ( غیاث اللغات ). بیزاری. ( ترجمان جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ). || ( مص ) پاک شدن. ( غیاث اللغات ). || بیزار شدن. پاک و بیزار شدن از عیب و وام و مانند آن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || دور شدن. ( غیاث اللغات ). رجوع به براءة شود.
برات. [ ب َ ] ( از ع ، اِ ) ( از عربی براءة ) نوشته ای که بدان دولت بر خزانه یا بر حکام حواله وجهی دهد. ( فرهنگ فارسی معین ). نوشته ایکه دولت به خزانه دار خود برای دریافت وجه و جز آن حواله می کند. چک. ( ناظم الاطباء ). صاحب آنندراج در ذیل «براءة» آرد: کاغذ نوشته تنخواه که بموجب آن از خزانه زر طلب بدست می آید و بمعنی تنخواه مجاز است... و با لفظ نوشتن و کردن و دادن وگرفتن و ستدن و آوردن و زدن و شدن و راجع شدن و برگشتن و قبول ناشدن تنخواه و زر بوصول نیامدن مستعمل وبا لفظ راندن کنایه از دفتر گذراندن... ( آنندراج ). رقعه زر. ( لغت محلی شوشتر ). به پارسی چک خوانند و... عربی است. ( انجمن آرا ). حواله. حواله کتبی. چک. صک. ( یادداشت مؤلف ). لفظ فارسی است ، کاغذ نوشته ای که بموجب آن از خزانه زر بدست آید و با لفظ نوشتن و کردن و دادن و گرفتن و آوردن و زدن و شدن مستعمل. ( بهار عجم ، از غیاث اللغات ). در عرف بازرگانان بمعنی نوشته ای که بواسطه آن دولت بر خزانه یا بر حکام یا تاجری دیگر حواله وجهی دهد و آن را به بروات جمع بندندو آن عربی است و در اصل «براءة» بوده است بمعنی بری الذمه گردیدن از دین ، و صواب در جمع آن «برأات » یا«براوات » است. ( قزوینی ، از حاشیه برهان چ معین ). گویندگان فارسی به اعتبار حواله مکتوب هر حواله و یاوارد معنوی را نیز برات اصطلاح کرده اند :
ز اندروایی ار خواهی نجاتی
ترا باید ز جوداو براتی.شاکر بخاری.شد از رنج و از تشنگی شاه مات
چنین یافت از چرخ گردون برات.فردوسی.هر کس بقدر خویش گرفتار محنت است
کس را نداده اند برات مسلمی.