برآشفته

معنی کلمه برآشفته در لغت نامه دهخدا

( برآشفته ) برآشفته. [ ب َ ش ُ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب / نف مرکب ) رجوع به آشفته شود.

معنی کلمه برآشفته در فرهنگ عمید

( برآشفته ) خشمگین.

جملاتی از کاربرد کلمه برآشفته

برآشفته گردید کلک دبیر که منکر صدایی ست صوت الحمیر
هنوز بیست و پنج سالش نشده و دبیر روزنامهٔ جوانان سندیکالیست است و چهار رمان و چهار نمایش‌نامه نوشته و یک مجموعه داستان کوتاه و سفرنامه و صدها شعر نیز در کارنامهٔ ادبی خود دارد، مشهور شده‌است و وضع مالی‌اش هم بعد نیست. اما جدایی از همسرش مسیر زندگی او را تغییر می‌دهد. شکست و سقوط ذهنی‌اش آغاز می‌شود. یک سال بعد با آنیتا بیورک بازیگر مشهور سوئدی ازدواج می‌کند اما این ازدواج هم نمی‌تواند مرهمی بر زخم‌های خون‌چکان روح او باشد. روزگارش تباه و روانش برآشفته‌است دیگر کم می‌نویسد، نیمه‌های شب از خواب می‌پرد بیرون می‌زند و ساعت‌ها در جاده‌های خلوت شبانگاهی رانندگی می‌کند. جند بار دست به خودکشی می‌زند و سرانجام در ۴ نوامبر ۱۹۵۴ در سی و یک سالگی موفق می‌شود به زندگی خود پایان دهد.
در زمستان ۱۳۰۸ کسروی باز سفری کاری به غرب ایران داشت. در این سفر در همدان بود که کسروی با عارف قزوینی آشنا شد و دوستی دیرپایی با وی یافت. داستان این آشنایی چنین بود که چون عارف در تبعید بود و از دید مالی دچار مشکل، کسروی به همراهانش پیشنهاد کرد تا پولی را برای یاری بدو گردآورند. عارف چون این را شنیده بود برآشفته و به کسروی گلایه‌کرده بود. کسروی که از بلندطبعی او خشنود شده بود به دوستی استواری با او پرداخت و تا عارف قزوینی زنده بود این دوستی بیشتر از راه نامه‌نگاری پایدار بود. همچنین کسروی در این سفر به گردآوردن نام روستاها و دیه‌های ایران -که از پیشتر بدان دست یازیده‌بود- پرداخت.
پلوتارک می‌گوید برخورد اسکندر نسبت به همجنس‌بازی بسیار سخت و خشن بود، به‌طوری که وقتی فیلوکسن، یکی از فرمانداران او در سرزمین‌های مجاور ساحل، برای او نامه نوشت که تاجری دو پسر برای فروش عرضه می‌کند که در زیبایی بی‌مانند هستند و اجازه می‌خواست تا آن‌ها را خریداری کرده و پیشکش اسکندر کند، اسکندر بسیار برآشفته و خشمگین شد و چندین‌بار فریاد سر داد و گفت: «فیلوکسن چه رفتار بدی با من روا داشته و چرا وقت خود را صرف کاری کرده که مایهٔ رسوایی و ملامت من می‌باشد». سپس در همان ساعت نامه نوشت و فیلوکسن را ناسزا گفت و دستور داد تاجر را با مال‌التجاره‌اش از شهر بیرون کنند.
بزد تیغ دیگر به زانوی عوج برآشفته گردید از خوی عوج
برآشفته شد شاه از آن زشت روی چو تیغ از تنش سر برآورد موی
برآشفته چون چین گیسوی خویش دو تا گشته چون طاق ابروی خویش
همه شهر از آواز آن طبل تیز برآشفته گشتند چون رستخیز
حماقت، توصیه‌نامه‌ای واقعی است. نشان دادنِ عقل چیزی نیست جز شیوه‌ای غیرمستقیم برای سرزنشِ کسانی که ناتوان و دیرفهم‌اند. به‌علاوه فردِ عامی از دیدن کسی که نقطه مقابلِ اوست برآشفته می‌شود؛ و علتِ پنهانِ این برآشفتگی، حَسَد است. همان‌طور که مدام می‌بینیم ارضای خودپسندی لذتی‌است که برای انسان از هر لذتِ دیگر بالاتر است و این لذت فقط در مقایسه خویش با دیگران حاصل می‌شود.
دو پهلو برآشفته از خشم بد نخستین ازان بد به زابل رسد
گوزنان به بازی برآشفته‌اند هزبران هایل مگر خفته‌اند‌
دگرسو الانی و پرطاس روس برآشفته چون توسنان شموس
کنون جمله ایرانیان خفته‌اند همه لشکر ما برآشفته‌اند
شگفت اندر او مانده ایرانیان برآشفته هر یک چو شیر ژیان