معنی کلمه بر در لغت نامه دهخدا
گه بر آن کندز بلند نشین
گه در این بوستان چشم گشای.رودکی.آهو ز تنگ و کوه بیامد بدشت و راغ
بر سبزه باده خوش بود اکنون اگر خوری.رودکی.یخچه میبارید از ابر سیاه
چون ستاره بر زمین از آسمان.رودکی.نباشد زین زمانه بس شگفتی
اگر بر ما ببارد آذرخشا.رودکی.خداوند ما کاین جهان آفرید
بلند آسمان از برش برکشید.ابوشکور.بینی آن نقاش و آن رخسار اوی
از بر خو همچو بر گردون قمر.
خسروانی ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 417 ).
برافروز آذری ایدون که تیغش بگذرد از بون
فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر.دقیقی.چندین حریر حله که گسترد بر درخت
ما ناکه برزدند بقرقوب و شوشتر.کسایی.یکی دژ بکرد از بر تیغ کوه
شد آن شهر با او همه همگروه.فردوسی.دگر روز چون خور برآمد ز راغ
نهاد از بر چرخ زرین چراغ.فردوسی.تهمتن بپوشید ببر بیان
نشست از بر اژدهای ژیان.فردوسی.بدرگاهی رسیدم کز بر او
نیارد درگذشتن خط محور.لبیبی ( گنج بازیافته ص 14 ).هر زمان نعره برآید که فلان بنده او
بفلان شهر فلان قلعه بکند از بن و بر.فرخی.رسید پرکلاهش بلی به چه بفلک
گذشت همت او از چه از بر کیوان.فرخی.همچو نوباوه برنهد بر چشم
نامه ٔاو خلیفه بغداد.فرخی.زمین آنکه از بر بد از زیر شد
جهان را دل از خویشتن سیر شد.( گرشاسب نامه ).چو دیوار فرسوده شد زیر و بر
سرانجام روزی برآید بسر.( گرشاسب نامه ).همه چیز زیر و خرد از برست
جز ایزد که او از خرد برترست.( گرشاسب نامه ).ای خوانده بسی علم و جهان گشته سراسر
تو بر زمی و از برت این چرخ مدور.