بدیر

معنی کلمه بدیر در لغت نامه دهخدا

بدیر. [ ب ُ دَ ] ( ع اِ مصغر ) مصغر بدر. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بدر کوچک. رجوع به بدر شود.

معنی کلمه بدیر در فرهنگ فارسی

مصغر بدر بدر کوچک .

جملاتی از کاربرد کلمه بدیر

سالک بدیر و کعبه مساوی زند قدم زنار ما و سبحه شیخ از برای اوست
در ره شام یکی روز بهنگام غروب ره بدیری شد شان آل علی زاهل ذنوب
ابر خسروان دگر هم چنانی چو منسوج رومی بدیر درازی
نه نعمت ابدیرا مقصری تو بشکر نه کردگار جهانرا بدانچه گفت ابدال
حاجیان روبر هجیر و بت پرستان روبدیر روی آشفته از این و آن همه بر روی اوست
گاه ترسا صفت بدیر آمد گاه شیخانه در صوامع شد
همچو مطبوخست و حب کان را خوری تا بدیری شورش و رنج اندری
همچو نور علی بدیر وجود کاسر جبت وند و طاغوتیم
بدیر برهمن و شیخ در حرم در رقص که ساز عشق بسی نغمه زیر و بم دارد
اؤزو تک قویوب گئدیبدیر ؟ هامیدان آجیق ائده ر کن