بدگویی

معنی کلمه بدگویی در لغت نامه دهخدا

بدگویی. [ ب َ ] ( حامص مرکب ) بدحرفی. غیبت و تهمت و افترا. ( ناظم الاطباء ). ذم. وقیعه. نقیض ستایش. ( یادداشت مؤلف ) :
نه بدگفتم نه بدگوییست کارم
وگر گفتم یکی را صدهزارم.نظامی.- امثال :
عاقبت بدگویی دشمنی است .
- بدگویی کردن ؛ عیب و نقص کسی را گفتن. درباره کسی بدگفتن : پس بدگویان در حق اسفندیار بدگویی کردند و نمودند که او طلب پادشاهی می کند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 51 ).و میان وی ( سیاوش ) و افراسیاب بدگویی کردند و افراسیاب او را بکشت. ( تاریخ بخارا ص 28 ).

معنی کلمه بدگویی در فرهنگ عمید

سخن زشت گفتن، دشنام دادن.

معنی کلمه بدگویی در فرهنگ فارسی

۱ - بد حرفی بد سخنی . ۲ - غیبت تهمت افترا .

معنی کلمه بدگویی در ویکی واژه

سخن زشت گفتن؛ دشنام دادن.

جملاتی از کاربرد کلمه بدگویی

گر بدگویی ترا بدی گفت ای ماه هرگز نشود بر تو دل بنده تباه
سرکند غیر چو بدگویی من، یا رب یار نشنود، ور شنود زود فراموشش باد
غیر بدگویی اگر خصم پرآشوب نداشت چه کند، دسترسی بر سخن خوب نداشت
به غیر ناطقه غیرت نبودت هیچ بدگویی نبودستت به جز هم مشک زلفین تو غمازی
حاصل این است که از روی نکوی تو مرا حاصل عمر بجز طعنهٔ بدگویی نیست
ایده‌هایی که انقلاب آمریکا را به وجود آورد، از سنت جمهوری‌خواهی که توسط جریان اصلی بریتانیا رد شده بود، نشأت می‌گرفت. مورخ گوردون اس وود استدلال کرده‌است: «اعتقادات ما به آزادی، برابری، مشروطیت، و رفاه مردم عادی از دوران انقلاب بیرون آمده‌است. ایده ما نیز این بود که ما آمریکایی‌ها مردمی ویژه هستیم که سرنوشت ویژه‌ای برای هدایت جهان به سوی آزادی و دموکراسی داریم.» وود خاطرنشان می‌کند که این اصطلاح «در حال حاضر بسیار مورد بدگویی» است اگرچه توسط دیگرانی مانند جان باتلر به شدت حمایت می‌شود.
کردم آلوده بصد عیب چو واعظ خود را تا بیاد تو ز بدگویی غماز آیم
اگر طبعش ز من آزرده شد، آذر سزای من چرا در بزم او، بدگویی اغیار می‌کردم؟!
خاطرم جمع است از بدگویی دشمن،‌ که یار گوش بر حرفش نیندازد چو نام من برد
سر من گفت عدو لایق فتراک تو نیست از سر دوست ببدگویی دشمن مگذر
(سرو دلگیرست از بدگویی مرغان باغ هر چه ناموزون بود بر طبع موزون می خورد)