بدگوهری

معنی کلمه بدگوهری در لغت نامه دهخدا

بدگوهری. [ ب َ گ َ / گو هََ ] ( حامص مرکب ) بداصلی. بدنهادی. ( از ولف ). بدنژادی :
باللَّه ار با من توان بستن به مسمار قضا
جنس این بدسیرتی یا مثل این بدگوهری.انوری.و رجوع به ترکیبات گوهر شود.

معنی کلمه بدگوهری در فرهنگ عمید

بدگوهر بودن.

معنی کلمه بدگوهری در فرهنگ فارسی

بد گوهر بودن مقابل نیک گوهری .

جملاتی از کاربرد کلمه بدگوهری

بدگوهری ار به نیکیت بسته کمر بیگانه از آن نکوئیش دان گوهر
بالله ار بر من توان بستن به مسمار قضا جنس این بدسیرتی یا نوع این بدگوهری
یکی سفله پست بدگوهری سخن چین و بدبخت و شوم اختری
اگر ما گنهکار و بدگوهریم بدین پادشاهی نه اندر خوریم
چو بدگوهری سربرآرد ز مرد کند گوهر سرخ را روی‌زرد
که ای بدمنش این چه بدگوهری است به مادر پسر را کجا شوهری است
قمر بدگوهری رخثباکه‌گردون بود عمانثن سمن بدعنبری بویا که هامون بود نسرینش
همسریها به اولیا کردند عهد بدگوهری ادا کردند
مردمی با خاک یکسان شد ز بی مهری دهر قدر گوهرها شکست این سفله از بدگوهری
زنادانی سوی یزدان پناهم که نادانی بجز بدگوهری نیست