بدگوار. [ ب َ گ ُ ] ( نف مرکب ) که بد گوارد. که بد هضم شود. دژگوارد. بطی ءالانهضام. بطی ءالهضم. سَیَّی ٔالهضم. بدگوارد. ( از یادداشتهای مؤلف ) : این راز نعمت تو طعامی است خوش مزه و آن راز سطوت توشرابیست بدگوار.مسعودسعد.شراب خرمایی... غلیظ و بدگوار است و راه جگر ببندد. ( نوروزنامه ). تخم کتان بدگوار است و معده را زیان دارد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). تیزی و تلخ و بدگوار و غلیظ صبری ای...خواره زن ، صبری.سوزنی.آبی است بدگوار ز یخ بسته طاق پل سقفی است زرنگار و ز مهتاب نردبان.خاقانی.چون تنور از نار نخوت هرزه خوار و تیزدم چو فطیر از روی فطرت بدگوار و جانگزای.خاقانی.بل تا مرض کشند ز خوانهای بدگوار کارزانیان لذت سلوی و من نیند.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 175 ).
معنی کلمه بدگوار در فرهنگ فارسی
که بد گوارد که بد هضم شود .
جملاتی از کاربرد کلمه بدگوار
و هرکه درگاه ملوک را ملازم گردد و، از تحمل رنجهای صعب و تجرع شربتهای بدگوار تجنب ننماید، و تیزی آتش خشم به صفای آب حلم بنشاند و، شیطان هوا را به افسون خرد در شیشه کند، و حرص فریبنده را بر عقل رهنمای استیلا ندهد و، بنای کارها بر کوتاهدستی و رای راست نهد و، حوادث را به رفق و مدارا تلقی نماید مراد هر آینه در لباس هرچه نیکوتر او را استقبال کند.
مضرتش، آنچه تیره بود مانند شراب سیاه باشد و بدگوارد، و سودا انگیزد، و باد در شکم افگند، و شکن برآورد، و راههاء جگر ببندد،
در جنگها چگونه اثری نمایم؟ و هرگاه که از این اسباب بیبهره شدم و عزیزان و معینان را باطل کردم از ملک و زندگانی چه لذت یابم؟ که فراق عزیزان کاری دشوار و شربتی بدگوار است، و کفایت مهمات و تمشیت اشغال بی یار و خدمتگار سعیی باطل و نهمتی متعذر است.
گفتم الله الله درین ضیافت فرع مائیم واصل تو درین هیجاء نیام مائیم و نصل تو، پر خار باد بساطی که بی تو سپریم و بدگوار باد طعامی که بی تو خوریم.
مضرتش، غلیظ و بدگوارست، و راه جگر ببندد، و خون سودایی انگیزد،
بر خوان فتنه مطعم آن سخت بی مزه وز حوض مرگ مشرک او نیک بدگوار
جرعه ی کین تو بدگوار تر از یاس طعمه ی مهر تو سازگار تر از کام
بر عیش بدگوارم اگر گل شکر دهند شعرش گوارشی است که به ز آن شناسمش
در عشق بدگوار بود پند دشمنان حقا که پند دوست از آن ناگوارتر