بدگهر

معنی کلمه بدگهر در لغت نامه دهخدا

بدگهر. [ ب َ گ ُ هََ ] ( ص مرکب ) مخفف بدگوهر. بداصل و بدذات. ( از برهان قاطع ) ( از هفت قلزم ) :
بدو گفت : این نزد بهرام بر
بگو ای سبک مایه بدگهر.فردوسی.مرا نام رستم کند زال زر
تو سگزی چرا خوانی ای بدگهر.فردوسی. || ناسره. ناخالص. پست و بی ارزش :
زین واسطه خاک بدگهر را
کان در شاهوار بینید.نظامی.هیچ صیقل نکو نیارد کرد
آهنی را که بدگهر باشد.سعدی ( گلستان ).گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد
با طینت اصلی چه کند بدگهر افتاد.حافظ.

معنی کلمه بدگهر در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - بداصل بد نژاد . ۲ - بد ذات مقابل نیک گوهر .

معنی کلمه بدگهر در ویکی واژه

متشکل از دو کلمه بد - گهر که به معنی بد گوهر یا بد ذات است. چنان بدگهر شوخ فرزند او/ بگشت از ره داد و پیوند او «شاهنامه»

جملاتی از کاربرد کلمه بدگهر

بدرد تنش را به چنگال تیز برآرد ازین بدگهر رستخیز
پاک تن در وفا تمام آید بدگهر نا پسند و خام آید
چه پیش برادر چه پیش پدر ترا ناسزا خوانم و بدگهر
اجل ز بدگهران خاک را فرو بیزد تن زمین شود از زخم تیره چون غربال
گر جان بدهد سنگِ سیه، لعل نگردد با طینتِ اصلی چه کُند، بدگهر افتاد
بود عقد صحیح لیک در آن کسری افکند سنگ بدگهران
بدگهر با کسی وفا نکند اصل بد در خطا خطا نکند
که فغفور چین را چه آمد به سر ز بیداد سام آن بد بدگهر
کشید اندر آن عوج کای بدگهر چه آید به جانم ز تیرت خطر
واعظ مخواه پاکی گوهر ز بدگهر هرگز کسی نخواسته آب گهر ز سنگ