بده

معنی کلمه بده در لغت نامه دهخدا

( بدة ) بدة. [ ب ُدْ دَ ] ( ع اِ ) بهره ای از هر چیز. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). ج ، بِدَد. || طاقت. || غایت چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ): بینی و بینک بدة؛ای غایة و مدة. ( لسان العرب از ذیل اقرب الموارد ).
بدة. [ ب ِ / ب َدْ دَ ] ( ع اِ ) قوت و توان ، یقال ماله بدة؛ یعنی نیست او را طاقت آن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). قوت. توان. طاقت. ( یادداشت مؤلف ).
بده. [ ب َ دَ ] ( اِ ) خشکه پلاو. ( برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ). خشکه پلاو را گویند و آن را پته نیز خوانند یعنی خالی. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
پرستنده باشم به آتشکده
نسازم خورش جز ز شیر و بده.فردوسی ( از انجمن آرا ). || نام درختی است بغایت سخت که هرگز بار ندهد. ( برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ). درختی است سخت و هیچ بار نیارد. ( صحاح الفرس ). نام درختی است که بر ندهد و عرب آن را غرب گویند و گفته اند :
این پنج درخت است که می نارد بار
بید و بده و سرو و سپیدار و چنار.؟ ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).سهم تو اوفکنده به پیکان بیدبرگ
بر پیکر معاند تو لرزه چون بده.نزاری قهستانی ( از انجمن آرا ).|| هر درخت بی میوه را گویند عموماً. ( برهان قاطع ). هر درخت بی میوه. ( ناظم الاطباء ). || درخت بید راگویند خصوصاً. ( برهان قاطع ). درخت بید. ( ناظم الاطباء ). پده. و رجوع به پَدَه شود.
بده. [ ب ُ دَ / دِ ] ( اِ ) رگوی سوخته که با چخماق آتش بر آن زنند. ( از برهان قاطع ). رگوی سوخته وچوب پوسیده که بر زیر سنگ چخماق نهند و چخماق زنند تا آتش درگیرد و آن را خف و پود و زک گویند و در عراق عجم پد و پود را با هم ترکیب کرده خف را پدپود گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). رگوی سوخته که عوض قاو بکار دارند. ( صحاح الفرس ). پده. و رجوع به پده شود.
بده. [ ب ِ دِه ْ ] ( اِ ) چیزی که بر ذمه شخصی بود و شخص ملزم بر دادن آن باشد. ( ناظم الاطباء ). دین. بدهی. وام که ستده باشند. مقابل بستان و طلب. ( از یادداشتهای مؤلف ).
بده. [ ب َدْه ْ ] ( ع مص ) ناگاه آمدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). ناگاه و نااندیشیده آمدن. ( آنندراج ). بداهة. و رجوع به بداهة شود.
بده. [ ب َ / ب ُدْه ْ ] ( ع اِ ) آغاز هر چیز. || ناگاه. || ناگاه آینده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

معنی کلمه بده در فرهنگ عمید

خشکه پلاو: پرستنده باشم به آتشکده / نسازم خورش جز ز شیر و بده (فردوسی: لغت نامه: بده ).

معنی کلمه بده در فرهنگ فارسی

دهی از بخش خورموج شهرستان بوشهر است .

معنی کلمه بده در فرهنگستان زبان و ادب

[مهندسی محیط زیست و انرژی] ← آهنگ شارش

معنی کلمه بده در ویکی واژه

[badah]
یکی از نام‌های خدا
بی‌آغاز

جملاتی از کاربرد کلمه بده

آقا میرزا عبدالرحیم به آقا نجفی گفت: اجازه بدهید که این موعظه و خطابه را پسرم میرزا رضا انجام دهد و او به منبر برود. اما آقا نجفی پاسخ داد: جلسه به این مهمی را نمی‌توان به دست نوجوانی هیجده ساله سپرد.
این آزمون شامل 30 سوال می باشد که هنرجویان 20 دقیقه وقت دارند به سوالات جواب دهند و برای قبولی از بین این 30 سوال باید به 26 سوال جواب صحیح بدهند.
آن بود مال که گر زو بدهی کم نشود به ترازوی خرد سخته و بر دست ضمیر
جز به درگاه عالی تو فلک ننبشتست عبده و فداه
برین چون مدّتی بگذشت یک روز بدهلیزی برون شد آن دلفروز
چون به حاصل شودت کیسه و بند به تو بدهم من این دلیل و جواز
ذرات تشکیل دهندهٔ مایع (اتم/مولکول) می‌توانند تغییر مکان بدهند؛ اما نیروهای بین‌مولکولی کماکان آن‌ها را در کنار هم نگه می‌دارد؛ بنابراین مایعات (برخلاف جامدات) شکل ثابتی ندارند. چون فاصلهٔ ذرات در حالت مایع قابل تغییر نیست، بنابراین نمی‌توان آن‌ها را فشرده کرد و (برخلاف گازها) حجم ثابتی دارند.
فرض کنید به تازگی رباتی سگ‌نما خریده‌اید که می‌تواند توسط دوربینی دنیای خارج را مشاهده کند، به کمک میکروفن‌هایش صداها را بشنود، با بلندگوهایی با شما سخن بگوید (گیریم محدود) و چهارپایه‌اش را حرکت دهد. همچنین در جعبهٔ این ربات دستگاه کنترل از راه دوری وجود دارد که می‌توانید انواع مختلف دستورها را به ربات بدهید. در پاراگراف‌های آینده با بعضی از نمونه‌های این دستورها آشنا خواهید شد.
آخر شکری بده به خسرو زان لب که نبات بر دمیده ست
بیا که هر چه بدان دسترس بود بدهم ز دست و جام مَی خوشگوار بستانیم
گر بکشتن دست بدهد پای هشتن در وصال پیش روی دوست در خون دست و پا باید زدن
خداوندا راه خود را به من نشان بده و به خاطر دشمنانم، مرا به راه راست هدایت کن.
دیده ی شب زنده دارم تیره شد زین اختران یا رب از دریای عشقم در یکتایی بده
۱۹۹۹، زمانی که می‌خواستند به کازان اسکار دستاورد عمر بدهند، تظاهراتی بیرون از محل مراسم به یک خائن در جریان بود و وقتی کازان وارد شد افراد کمی به احترام او برخاستند.
همین که خرقه تزویر و شید پوشیدی جوال شعبده پر ساز از عوام و مترس
وسعت گنبد و کلفتی دیوارهای آن (بعد از بقعهٔ سید رکن الدین) از دیگر گنبدهای یزد بیشتر و هر ضلع آن ۹/۲۵ متر و ضخامت دیوارها ۲/۳۵ متر است.
چون نبود عمل مرا خیز و مهل کسل مرا ساقی میکشان بده باده خوشگوار خود