بدمهر

معنی کلمه بدمهر در لغت نامه دهخدا

بدمهر. [ ب َ م ِ ] ( ص مرکب ) نامهربان. بی محبت. || بداندیش و بدخواه. ( از ناظم الاطباء ). || ناسازگار. و رجوع به بدمهری و مهر شود.

معنی کلمه بدمهر در فرهنگ معین

( ~. مِ ) (ص مر. )۱ - نامهربان . ۲ - بد - اندیش .

معنی کلمه بدمهر در فرهنگ عمید

۱. نامهربان.
۲. بداندیش، بدخواه.

معنی کلمه بدمهر در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - نامهربان بی محبت . ۲ - بد اندیش بد خواه .

معنی کلمه بدمهر در ویکی واژه

نامهربان.
بد - اندیش.

جملاتی از کاربرد کلمه بدمهر

بتان گل رخ مه روی لیک بدمهرند به سان ماه همه شب روند و هر جایی
بتا بدمهر و سنگین دل چرایی چرا با وصل ما در ماجرایی
شنیده‌ستم که آن بدمهر بدخو دگر باره شد اندر بند ویرو
کینه افلاک بین بدمهری اختر نگر در نگر کینه اختر نگر
شها زمانه بدمهر بعد چندین سال که شد نصیب لبم خاکبوس این درگاه
محبوب دل و جانرا افکنده نگون خواهی تا از سر بدمهری بیرون کشی از . . . ن کین
بدمهری و قطعیت او بین، که چون زبان اغلب به کام دشمن ملک است خنجرم
به خشم اندر بکن لختی مدارا مکن بدمهری خویش آشکارا
بتیست گل رخ مه روی لیک بدمهرست به سان ماه، رخش شب رویست هر جایی
بارها پیچیده باشد بر سرم سودا و رفته پیش آن بدمهر و از من روی بر پیچیده باشد