بدلگام

معنی کلمه بدلگام در لغت نامه دهخدا

بدلگام. [ ب َ ل ِ ] ( ص مرکب ) اسب بدلجام باشد یعنی هیچ دهنه را قبول نکند. ( برهان قاطع ). اسب سرکش. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). بددهنه و سخت سر. ( ناظم الاطباء ). مقابل خوش لگام. ( یادداشت مؤلف ) : و گفت هیچ ستوری بدلگام سخت تر از نفس بد در دنیا نیست. ( تذکرةالاولیاء ).
از این توسنی به که باشیم رام
که سیلی خورد مرکب بدلگام.نظامی.مرا کمند میفکن که خود گرفتارم
لویشه بر سر اسبان بدلگام کنند.سعدی.حذر واجب است از کمیتت مدام
که هم بدرکاب است و هم بدلگام.نزاری قهستانی. || کنایه از مخالف و خلاف کننده باشد یعنی کسی که سر به اطاعت و انقیاد فرونیارد. ( برهان قاطع ) ( از انجمن آرا ) :
بنالید کای طالع بدلگام
بگرمابه پختم در این زیر خام.سعدی.

معنی کلمه بدلگام در فرهنگ معین

(بَ لِ ) (ص مر. ) ۱ - حیوان سرکش . ۲ - آدم گردنکش ، یاغی .

معنی کلمه بدلگام در فرهنگ عمید

۱. اسبی که دهنه قبول نکند، اسب سرکش، نافرمان.
۲. [مجاز] گردن کش، یاغی.

معنی کلمه بدلگام در فرهنگ فارسی

اسبی که دهنه قبول نکند، اسب سرکش
( صفت ) ۱ - ستوری که دهنه را قبول نکند مرکوب ( و مخصوصااسب ) سرکشی چموش . ۲ - شخص گردنکش یاغی نافرمان سخت سر.

معنی کلمه بدلگام در ویکی واژه

حیوان سرکش.
آدم گردنکش، یاغی.

جملاتی از کاربرد کلمه بدلگام

مرا کمند میفکن که خود گرفتارم لویشه بر سر اسبان بدلگام کنند
توسنی بودم به تندی بدلگام و کینه جوی از جفای چرخ گشتم در فراق دوست رام
برایضی چو بتان طره دو تا تابند رسن بگردن بس عقل بدلگام کنند
چموش و بدلگام و خام و گُهگیر نه از اَفسار می ترسد نه زنجیر
خسرو به تو هم عنان نخواهم زین توسن چرخ بدلگام است
خواجه امام بوالفتح عباس گفت که من با پدر باصفهان شدم، پیش نظام الملک رحمة اللّه علیهم. چون پیش او دررفتیم پدرم او را دعایی بگفت. نظام الملک گفت ای خواجه امام من هرچ یافتم از شیخ بوسعید یافتم، پدرم گفت چگونه؟ گفت یک روز در نشابور بودم بر اسبی بدلگام نشسته، به کوی عدنی کویان می‌رفتم، یکی از پس من بیامد و گفت ترا می‌خوانند من برفتم و بخانقاه درشدم، شیخ بوسعید را دیدم، مرا بپرسید و من پیشتر از آن بخدمت شیخ رسیده بودم چنانک آن حکایت بجای خویش گفته آید، و دست من بگرفت و گفت نیک مردی خواهی بود. من خدمت کردم وبازگشتم، دیگر روز به خدمت شیخ آمدم و در بر ستونی متواری بنشستم چنانک شیخ مرا نمی‌دید، شیخ سخن می‌گفت چون مجلس به آخر رسانید گفت حسن را قرضی هست، و من کمرکی ساخته بودم چنانک رعنایی جوانان باشد کمر را بند بگشادم و بدادم، شیخ گفت حسن را کی آن کمر بیاور، حسن کمر بخدمت شیخ رسانید، شیخ بستدو انگشت در حلقۀ کمر افکند و چند بار بگردانید و گفت نه دیر رود که چهار هزار کمر در پیش تو خواهند بستن، همه کمرهای بزر. امروز عرض داده‌ام، چهارهزار مرداند در خدمت من با کمرهای زر و من هرچ یافتم از برکات شیخ باسعید است.
توسن چرخ بدلگام فلک زیر زین مراد رام تو باد
زین پیش طبع توسن ما بود بدلگام واکنون به زخم قمچی ایام رام شد
ای دل تو عنان خود نگهدار کاین توسن چرخ بدلگامست
توسن دولت، که بودی رام من آن هم‌اکنون بدلگام افتاد باز