بدلش

معنی کلمه بدلش در ویکی واژه

بدلش (جمع بدلش‌ها)
اسم فرایند بدلیدن: در پایتون، بدلش خط فیزیکی به منطقی می‌تواند آشکاریک یا ناآشکاریک باشد.

جملاتی از کاربرد کلمه بدلش

ز بس نعت آن لعبت خوب چهر بدلش اندرون رسته بدبیخ مهر
آنکو بدلش بیم گنه کمیاب است گر دعوی دل کند، یقین کذاب است
راضی بدلشکستگی جهل خود شدیم گردنکشی بمردم دانا گذاشتیم
چو نامه بنزدیک خسرو رسد بدلش اندرون آتشی نو رسد
اما انجییر که از ماندن زیر سن و شنیدن صدای تماشاگران برای بدل خود راضی نیست، به دنبال کشف راز حقه بوردن، اولیویا را پیش بوردن می‌فرستد اما او که از انجییر ناراحت شده به او خیانت می‌کند و حتی عاشق بوردن می‌شود و به جای رموز بوردن، دفترچه خاطرات کلاهبرداریش را میاورد و انجییر که از رمز نوشتهایی آن پی نمی‌برد به اولیویا اجازه می‌دهد بیشتر با او نزدیک شود و رمزش را بفهمد. اما بالاخره بوردن بدل انجییر را پیدا کرده و می‌خرد و یک شب به‌طور کامل نمایشش را خراب می‌کند، به طوری‌که بدلش را از سقف آویزان و خودش را چلاق و صحنه را تبدیل به تبلیغ نمایش خود می‌کند.
آنچه تحلیل یابد از بدلش دهدت دست، کم بود خللش
نقد عمری که نداری بدلش صرف مکن جز به سودای نگاری که ندارد بدلی
هزار آواز با گلبن بفریاد و عتاب اندر کند با سرو بن قمری بدلشادی خطاب اندر
هر که در میکده عشق شد امروز مقیم نیست فردا بدلش آرزوی باغ نعیم
به نزدیک آن خیمهٔ خوب چهر بیامد بدلش اندر افروخت مهر
آورده‌اند کی شیخ بوسعید قدس اللّه روحه العزیز به نشابور شد و مدت یک سال در نشابور بود و مجلس می‌گفت و درین مدت استاد ابوالقسم آشنایی با شیخ ما نداده بود و باوی بانکار بود. و درین مدت هفتاد کس از مریدان استاد امام به نزدیک شیخ آمده بودند و از آن یکی بونصر حرصی بود کی استاد امام را می‌گفت کی آخر یکبار بیای و این مرد را ببین و سخن او بشنو، تا بعد یک سال استاد امام اجابت کرد و گفت فردا بیایم. آن شب استاد امام بقراری کی داشت بمتوضاشد، چون فارغ شد خود را از بیرون جامه بدست گرفت اگرچه تنها باشی، حکم این خبر را که مصطفی صلوات اللّه و سلامه علیه فرموده است وَاستَحیُوامِنَ الَّذین یَرونَکُم و اَنتُم لاتَرَونَهُم. پس فراز شد و کنیزک را بیدار کرد و گفت برخیز و لگام و طرفهای زین بمال و با سر وضو ساختن شد. پس بامداد به مجلس شیخ آمد، شیخ در سخن آمد چنانک عادت شیخ بود، استاد امام می‌نگریست و آن سلطنت و اشراف بر خاطرها می‌دید، بدلش بگذشت که این مرد بفضل ازمن بیش نیست و به معامله برابر باشیم او این منزلت کجا یافتست؟ شیخ حالی روی سوی او کرد و گفت ای استاد این حدیث آن وقت جویند کی خواجه نه بسنت خود را گرفته در میان حجره فرا می‌شود، پس کنیزک را بیدار کند کی برخیز، لگام و طرف زین بمال. این حدیث آن وقت جویند کی از دست بشد و وقتش خوش گشت. چون شیخ از تخت فرو آمد، پیش استاد امام شد و هر دو یکدیگر را در بر گرفتند واو از آن انکار و داوری برخاست و میان هر دو کارها رفت.