بدخواهی

معنی کلمه بدخواهی در لغت نامه دهخدا

بدخواهی. [ ب َ خوا / خا ] ( حامص مرکب ) حسد. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). حسادت. حسیدت. ( یادداشت مؤلف ). بداندیشی :
نبینم ببدخواهی اندر کسی
که من نیز بدخواه دارم بسی.نظامی.|| دشمنی. کینه ورزی.

معنی کلمه بدخواهی در فرهنگ عمید

بدخواه بودن، عمل بدخواه.

معنی کلمه بدخواهی در فرهنگ فارسی

عمل بد خواه

جملاتی از کاربرد کلمه بدخواهی

فخریا برگو دعای دولت شاه جهان را تا جهان باشدبه ملک شاه بدخواهی نباشد
تو دولت بین که تقدیر خداوند مرا در دست بدخواهی نیفکند
بمیرای دوست پیش از مرگ، اگرعمرِابدخواهی که‌ادریس‌ازچنین مردن بهشتی گشته پیش از ما
گر نخواهی کرد سوی ما نظر تا ابدخواهیم گفت این المفر
حاسد ز حسد سوزد، بدخواه ز بدخواهی من ز ابلهی آنها، می‌سوزم و می‌سازم
و بداند که هر که چون شیطان لعین، دشمنی در کمین، و چون نفس اماره بدخواهی همخوابه و قرین او باشد چون فرصت کدروت و رنجش و دشمنی با دیگران دارد، چگونه از مکر و نیرنگ دو عدوی تیزچنگ فراغت یافته، با برادران دینی راه دشمنی می پوید؟
احتیاجم می‌کند هر دم به بدخواهی رجوع می‌کند هر دم سپهرم طعمهٔ شیر دگر
خوشی هرگز نبیند هرکه بدخواهی است آیینش به خو پیوسته همچون مار ظلم‌اندیش می‌پیچد
ترا دهرست بدخواهی نشسته در کمین‌گاهی ز غداری به هر راهی بگسترده ترا دامی
کسی کاو مرا نیک‌خواهی نمود ز من هیچ بدخواهی او را نبود