معنی کلمه بداختر در لغت نامه دهخدا
همی گفت بدروز و بداخترم
بد از دانش آید همی بر سرم.فردوسی.کرا ازپس پرده دختر بود
اگر تاج دارد بداختر بود.فردوسی.بداختر چو از شهر کابل برفت
بدان دشت نخچیر شد شاه تفت.فردوسی.بمؤبد چنین گفت پرخشم شاه
که چونین بداختر یکی جایگاه
کنام دد و دام نخچیر باد
بجوی اندرون آبشان تیر باد.فردوسی.گر دین حقیقت بپذیری شوی آزاد
زآن پس نبوی نیز سیه روی و بداختر.ناصرخسرو.عمرو عاص و یزید بداختر
بسر آب برفکنده سپر.سنایی.آنکه را دختر است جای پسر
گرچه شاه است هست بداختر.سنایی.بداخترتر از مردم آزار نیست
که روز مصیبت کسش یارنیست.سعدی ( گلستان ).گر انصاف پرسی بداختر کس است
که در راحتش رنج دیگرکس است.سعدی ( بوستان ).بداختری چوتو همصحبت تو بایستی
ولی چنانکه تویی در جهان کجا باشد.سعدی.ز انعام و احسان صاحبقران
فراموش کردند بداختران.عبداﷲ هاتفی.- بداختر شدن ؛ بدبخت شدن ؛ نحس ؛ بداختر شدن. ( از تاج المصادر بیهقی ) :
طالع بد بود و بداختر شدم
نامزد کوی قلندر شدم.نظامی.