معنی کلمه بختیار در لغت نامه دهخدا
امیدم به دادارروز شمار
که از بخت و دولت شوی بختیار.فردوسی.سیاوش بدو گفت کای بخت یار
درخت بزرگی توآری ببار.فردوسی.گشاده دلان را بود بختیار
انوشه کسی کاو بود بختیار.فردوسی.تو آن بختیاری که اندر جهان
نبود ونباشد چو تو بختیار.فرخی.آزاده را همی حسد آید ز بندگانش
هر شوربخت را حسد آید ز بختیار.فرخی.هر کجا مردم رسید و هر کجا مردم رسند
تو رسیدستی و لشکر برده ای ای بختیار.فرخی.خسرو عادل که هست آموزگارش جبرئیل
کرده رب العالمینش اختیار و بختیار.منوچهری.نکرد این اختیار از اهل عالم
جز ابدالی حکیمی بختیاری.ناصرخسرو.خار خلان بودم از مثال و خرد
سرو سهی کرد و بختیار مرا.ناصرخسرو.با بیم و با امید بسختی زی او شدم
زو بختیار گشتم و شد بخت یار من.ناصرخسرو.روی به علم و به دین کن ز جهان
کاین دو به دو جهانت بختیار کند.ناصرخسرو.شش حج تمام بر در این کعبه کرده ام
کایزد به حج و کعبه مرا بختیار کرد.خاقانی.ای خسرو جهاندار و ای پادشاه بختیار. ( سندبادنامه ص 73 ).
بختم از یاری تو کارکند
یاری بخت بختیار کند.نظامی.ندادند در دست کس اختیار
که تا من کنم خویش را بختیار.سعدی.ناسزائی را که بینی بختیار
عاقلان تسلیم کردند اختیار.سعدی.به هر رسم و رای اختیار آن بود
که اندیشه بختیاران بود.امیرخسرو.نظر بر قرعه توفیق و یمن دولت شاه است
بده کام دل حافظ که فال بختیاران زد.حافظ.- نابختیار؛ نادولتمند. بدبخت :
بدو گفت کای شاه نابختیار
ز نوشیروان در جهان یادگار.فردوسی.|| متمول. بادولت. ( ناظم الاطباء ).
بختیار. [ ب َ ] ( اِخ ) استاد رودکی بود در موسیقی. عوفی در لباب الالباب گوید: «او را [ رودکی را ] آفریدگار تعالی آوازی خوش و صوتی دلکش داده بود، و بسبب آواز در مطربی افتاد و از ابوالعبیک بختیار که در آن صفت صاحب اختبار بود بربط بیاموخت و در آن ماهر شد». ( از آثار و احوال رودکی ص 537 ).