معنی کلمه بخته در لغت نامه دهخدا
شاه را پیش جز از بخته پخته ننهی
مؤمنی را که ضعیف است یکی نان ندهی.ناصرخسرو.گفت ای شیخ ، مرا گوسفند حلال است ، بیست بخته بدهم از جهت صوفیان. ( اسرارالتوحید ص 89 ).
ز بهر صادر و وارد پزند هر روزی
هزار بخته مر اورا همیشه در مطبخ.سوزنی.چو گرگ گرسنه اندر فتد میان رمه
چه میش چه بره دندانش را چه بخته چه شاک.سوزنی.باز ترا که شاه طیور است چون عقاب
از گوسفند بخته افلاک مسته باد.اثیرالدین اخسیکتی.بره در شیر مستی خورد باید
که چون بخته شود گرگش رباید.نظامی.نهادند نزلی ز غایت برون
ز هر بخته ای پخته ای چندگون.نظامی.که شیری که بر تخت او بخته شد
هم از هیبت تخت او تخته شد.نظامی.بدین شکرانه دادآن هرزه اندیش
دو پانصد بخته فربه به درویش.نزاری قهستانی.|| ( ص ) هر چیزی که پوست آن را کنده باشند. ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ) ( فرهنگ رشیدی ) ( ناظم الاطباء ). || در دههای کرمان ، گوسفند نری که خصیه او را کشیده باشند بخته گویند و گویا آن صورتی از اخته است. ( یادداشت موجود در لغت نامه ). درطبری خایه کشیده چنانکه گوسپند اخته. ( حاشیه دکتر معین بر برهان قاطع ). || گوسفند چاق. ( فرهنگ شعوری ). فربه. پرورش یافته. || دنبه فربه. ( فرهنگ خطی ) ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). || محصلی که در شب بخانه رعایا نزول کند. بیشتردر گیلان مستعمل است و اصل آن بخته [ به ضم خاء ] بوده یعنی شب بخفته چه به لفظ دری تبرستان خته مخفف خفته و گته مخفف گفته متداول است. ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ) ( فرهنگ رشیدی ). محصل و تحصیلدار. ( برهان قاطع ). محصل و تحصیلدار خراج و باج. ( ناظم الاطباء ). محصل بمعنی گردآورنده مالیات و مرادف تحصیلدار است. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ).