معنی کلمه بخت در لغت نامه دهخدا
بخت.[ ب َ ] ( اِ ) بخش. قسمت. بهره. ( ناظم الاطباء ). و در اصل بخش بوده شین معجمه را بدل به تا کرده اند. ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). حصه. ( انجمن آرای ناصری ) ( فرهنگ رشیدی ). مقدر و نصیب. ( فرهنگ نظام ). صاحب آنندراج گوید از صفات بخت : بیدار، بلند، عالی ، برخوردار، جوان ، فرخ ، فرخنده ، فیروز، خجسته فال ، بزرگوار، فلک گیر، توانا، قوی ، گران ، مقبل ، رسا، چربدست ، تیره ، سیاه ، ظلمت آفرین ، شور، تلخ ، دندان خای ، برگشته ، برگردیده ، نگون ، واژگون ، دژم ، شوریده ، پریشان ، پریشان کار، پریشان روزگار، فرومایه ، بی سرمایه ، تباه ، ناتمام ، بد،بی اثر، سخت گیر، زمین گیر، زبون ، نافرمان ، ناشایست ، عنان تافته ، غنوده ، خوابیده ، خفته ، خوابناک ، خواب آلود،خواب رفته ، خواب زده ، گران خواب و شکسته است. ( از آنندراج ). || دولت. اقبال. یسار. عزت. ( فرهنگ شعوری ). سعادت. ( ناظم الاطباء ). شواهد ذیل برای کلمه ٔبخت از تداول شعرا و نویسندگان آورده می شود اما بعضی شواهد به همه معانی کلمه ایهام دارد :
بخت و دولت چو پیشکار تواند
نصرت و فتح ، پیشیارتو باد.رودکی.با خردومند بی وفا بود این بخت
خویشتن خویش را بکوش تو یک لخت.رودکی.لب بخت پیروز را خنده ای
مرا نیز مروای فرخنده ای.رودکی.هرکه را بخت یارمند بود
گو بشو مرده را ز گور انگیز.خسروی.تیزهش تا نیازماید بخت
بچنین جایگاه نگراید.دقیقی.کرا بخت و شمشیر و دینار باشد
و بالا و تن تهم و نسبت کیانی.دقیقی.جز این داشتم امید و جز آن داشتم الچخت
ندانستم کزدور گواژه زندم بخت.کسائی.چو یزدان ترا فرهی داد و بخت
همان لشکر و گنج و مردی و تخت.فردوسی.سر بخت بدخواه از خشم اوی
چو دینار خوار است بر چشم اوی.فردوسی.بر او آفرین کو کند آفرین
بر آن بخت بیدار و تاج و نگین.فردوسی.مرا هرچه باید به بخت تو هست
ز اسپان و مردان و نیروی دست.