بخ

بخ

معنی کلمه بخ در لغت نامه دهخدا

بخ. [ ب ُ ] ( اِ ) کخ. لولو. یک سر دو گوش. فازوع. و کلمه بخ ردیف کخ در نسخه ای از لغت اسدی آمده است. ( یادداشت مؤلف ). چیزی بود که ترس کودکان را بسازند بدیدار زشت و آن را بتازی فاروع خوانند. ( فرهنگ اسدی چ پاول هورن ) :
آیم و چون بخ بگوشه ای بنشینم
پوست به یک ره برون کنم زستغفار.فرخی.
بخ. [ ب َ] ( اِ صوت ) اسم فعل است و هنگام مدح و خشنودی از چیزی بکار رود و برای مبالغه تکرار شود. ( از اقرب الموارد ). خه. زه. فارسی است و مکرر نیز استعمال شود در مقام تحسین. آفرین. کلمه ای است اظهار خشنودی را به معنی چه نیک است ، چه خوش گفتی ، و برای مبالغه بخ بخ گویند. به به. نیکا. تحسین. ( فرهنگ شعوری ) :
هرکه را توفیق یار است او بدین خدمت رسد
بخ مر آنکس باد کانکس را بود توفیق یار.فرخی.آبم ببرد بخت ، بخ ای خفته بخت ، بخ
نانم نداد چرخ ، زه ای سفله چرخ زه.خاقانی.|| ( اِ ) چرکی در چشم باشد. آن را چیق گویند ( فرهنگ شعوری ). اما در این معنی ظاهراً مصحف پیخ است. رجوع به پیخ و ژفک شود. || شطرنج. ( فرهنگ شعوری ). و رجوع به بخ بخ شود.
بخ.[ ب َخ ْ خ ِن ] ( ع صوت ) عربی است در ستایش و مبارکباد. خوشا که به وقت خوش آمد چیزی گویند. ( غیاث اللغات ). خوش. ( شرفنامه منیری ). خه. به. زه. احسنت. تقدیر کردن. ( زوزنی ). در ستایش ومبارک باد و در رضا و پسند گویند. کلمه ای است بمعنی خوشا که بوقت خوش آمدن چیزی گویند مانند زه و خه در فارسی. در حالت افراد خای آن را گاه ساکن و گاه مکسور و گاه مضموم منون آرند و اکثر مکرر کنند برای مبالغه پس گویند بخ بخ بکسر و بر تنوین اول و سکون ثانی وبخ بخ بسکون هر دو و بخ بخ بکسر و تنوین هر دو مشدده.( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) :
روافده اکرم الرافدات
بخ لک بخ لبحر خضم.( از اقرب الموارد ).- درهم بخی ؛ درهمی است که بر آن کلمه بخ نوشته شده باشد. ( منتهی الارب ).
|| ( اِ ) مرد مهتر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
بخ. [ ب َخ خ ] ( ع مص ) پسندیده شدن و بزرگ شدن کار. ( آنندراج ). || خرخر کردن در خواب. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || فرونشستن خشم. ( از ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).

معنی کلمه بخ در فرهنگ معین

(بَ ) [ ع . ] (شب جم . ) زه ، خوشا.

معنی کلمه بخ در فرهنگ عمید

کلمه ای برای مدح و اظهار خشنودی و مسرت یا تمجید، زه، خه، خوشا، آفرین.

معنی کلمه بخ در فرهنگ فارسی

کلمهای است برای مدح و اظهار خشنودی و، مسرت یا تمجید به معنی زه، خوشا، آفرین
پسندیده شدن و بزرگ شدن کار یا خرخر کردن در خواب .

معنی کلمه بخ در دانشنامه عمومی

بخ شهری که مرکز بخش گاریزات شهرستان تفت در استان یزد ایران است .
شهر بخ، شهر مرکزی بخش گاریزات است و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۵، جمعیت آن ۱۲۰۰ نفر ( ۲۵۵خانوار ) بوده است. ولی اکنون با رشد قابل توجهی در حدود۲۲۰۰ نفر جمعیت دارد.

معنی کلمه بخ در ویکی واژه

زه، خوشا.

جملاتی از کاربرد کلمه بخ

گر بخویشم هیچ رای و فن بدی رای و تدبیرم به حکم من بدی
شبخیز که راز او نگوید با او شب خیزی او سهل بود ای نیکو
بخونم تشنه شد و ز سینه بگریخت ز من آن محرم دیرینه بگریخت
ترش گردیده است بس پیشانی مردم ز بخل سرکه می ریزد به جای آبرو از روی خلق
غرقه را سودای ساحل راه بخش سرنگونی را نجات از چاه بخش
ملتی را که چنان جرأت و طاقت نبود که بخس گوید کذب تو صداقت نبود!
تا کی از وصلش نصیب بخت ما محنت و درد دل و هجران بود؟
مرتفع‌ترین بخش این قاره در گرینلند قرار داشت و پست‌ترین قسمت آن در زیر آب در نزدیکی قطب شمال واقع شده‌بود.
عیسی لب روح‌بخش تو دید در حال خرش شد و رسن برد
نه ز خط شد عنبرین پشت لب جان بخش یار آه و دود تشنه ما آب حیوان را گرفت
چو هرمز دید نقش دل گزین را بخدمت بوسه زد روی زمین را