بحل

معنی کلمه بحل در لغت نامه دهخدا

بحل. [ ب َ ] ( ع مص ) سخت راندن کسی را. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
بحل. [ ب ِ ح ِ ] ( ص مرکب ) ( از: ب + حل ) [ ح ِل ل و در تداول فارسی ح ِل ] کلمه ای است که در طلب آمرزش و مغفرت و معذرت و عذرخواهی استعمال می کنند. ( ناظم الاطباء ). بخشیدن جرم. عفو کردن گناه. ( آنندراج ). معاف. ( آنندراج ). صاحب غیاث اللغات گوید: چون در فارسی حای حطی نیامده ظاهراً بحل لفظ عربی باشد و حال آنکه در لغات معتبره عربی مثل صراح و قاموس و منتخب و غیره ماده بحل بهیچ معنی نیامده ، از این معلوم شد که در اصل بهل بوده باشد به فتح اول و کسر های هوز، صیغه صفت مشبهه بمعنی ترک کرده شده و بمراد گذاشته شده و مجازاً بمعنی معاف مستعمل مأخوذ از بهل بالفتح که مصدراست بمعنی ترک کردن و گذاشتن بمراد کما فی صراح و القاموس. پس از غلط کاتبان قدیم و از عدم التفات اهل تعلم و تعلیم به حای حطی شهرت گرفته ، یا اینکه در اصل بهل به کسرتین باشد صیغه امر از هلیدن بمعنی گذاشتن که در بعضی محل بمعنی اسم مفعول مستعمل میگردد. پس بهر تقدیر به های هوز درست می باشد مگر آنکه بودن حای حطی به ابدال باشد چنانکه در حیز و حال که در اصل هیز و هال بوده ولکن این قسم دعوی ابدال خالی از ضعف نمی نماید. و می تواند که بحل بفتحتین و تشدید لام باشد بمعنی بحلال شدن ، چه بای موحده مفتوحه برای ظرفیت یا معیت باشد به قاعده فارسی و حل بالفتح و تشدید لام مصدر بمعنی حلال شدن ، چنانکه در منتخب است ، سروری که شارح گلستان است به عربی همین توجیه آخر را اختیار نموده ، بهر تقدیر با لفظ کردن مستعمل است. ( غیاث اللغات ) : یوسف ایشان را گفته بود لاتثریب علیکم الیوم یغفراﷲ لکم ، گفت ، خدای شما را بیامرزد و بدانکه با من کردید از من بحل آید. ( ترجمه طبری ).
چه کنم دل که همه درد و غم من ز دل است
دل که خواهد ببرد گو ببر از من بحل است.فرخی.خواجه [ احمدحسن ] آب در چشم آوردو گفت از من بحلی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 182 ).
هرکه او خیره سار و مستحل است
گر بدزدد ز شعر من بحل است.سنائی.کس را به قصاص من مگیرید
کز من بحل است قاتل من.سعدی.اقرار کنم برابر دشمن و دوست
کانکس که مرا بکشت از من بحل است.سعدی.ملک از گفته دلبر خجل شد
اجل گردیده تقصیرش بحل شد.

معنی کلمه بحل در فرهنگ عمید

بخشیده، عفو شده، آمرزیده: کس را به قصاص من مگیرید / کز من بحل است قاتل من (سعدی۲: ۵۴۱ ).
* بحل کردن: (مصدر متعدی ) [قدیمی] حلال کردن، از جرم و گناه کسی درگذشتن.

معنی کلمه بحل در فرهنگ فارسی

کلمهای است که در مقام پوزش و عذرخواهی و، معذرت یا حلال کردن و درگذشتن از جرم گویند
کلمه ایست که در طلب آمرزش و مغفرت و معذرت و عذر خواهی استعمال می کنند .

جملاتی از کاربرد کلمه بحل

رنجه گشتی به قتل من ای وای گر نه از لطف تو بحل باشم
سودی بحلق خسرو دین تیغ هیچ شرم نامد ترا از آن نگه خسروا نیا
دلم مرغیست بی آرام مانده بحلق آویخته در دام مانده
بحل و عقد تو راضی ستارهٔ توسن ز امر و نهی تو خایف زمانهٔ قدار
هفت اندام تو بحل و بعقد سبب نظم هفت کشور باد
می و نغمه مسلم حوصله‌ای که قدح‌کش گردش سر نشود بحل است سبکسری آنقدرت‌ که دماغ ‌جنون‌زده‌تر نشود
قاصد کشتن ما گشتی و داریم رضا خون ما ریخته بی موجب و کردیم بحل
بر ماه مشک بینم و بر سنبل آفتاب آنسال نه بحلقه و این سال نه بخواب
بوالهوسان گرد تو غوغا کنند این مگسان طوف بحلوا کنند
اگر مرا نکشد هجر تو ز من بحلست اسیر کشته ز غازی چه خونبها خواهد