بحساب

معنی کلمه بحساب در لغت نامه دهخدا

بحساب. [ ب ِ ح ِ ] ( ق مرکب ) ( از: ب + حساب ) در شمار. در حساب. در محاسبه. ( ناظم الاطباء ).
- بحساب آمدن ؛ در شمار آمدن.
- بحساب آوردن ؛ در شمار گرفتن. در محاسبه نظر داشتن.
- || گرفتن. تخمین زدن. تقدیر کردن.

معنی کلمه بحساب در فرهنگ فارسی

در شمار در حساب .

جملاتی از کاربرد کلمه بحساب

پیش باد از شهاب روی فلک سالهای بقای او بحساب
بشمار فیض بادش همه بادها شمالی بحساب یمن بیتش همه رنگ ها یمانی
محب چون خواهد که مراقب محبوب باشد، چارۀ او آن بود که محبوب را بهرچشمی مراقب باشد و بهرنظری ناظر،‌چه او را در هر علمی صورتی است و در هر صورتی وجهی است، و در همه اشیاء ظهور او را مراقب بود، چه ظاهر همه اشیاء اوست، چنانکه باطن اوست. هوالظاهر و الباطن. هیچ چیز نبیند که او را پیش از آن یا پس از آن یا درآن یا با آن نبیند. محب اینجا بیش خلوت نتواند نشست، عزلت نتواند کرد، چه او را عین اشیاء بیند، مقامی بر مقامی نگزیند، و از هیچ چیز عزلت نتواند کرد؛ چه غایت عزلت آن بود که در خلوتخانه نابود وجود نشیند و از جملۀ اسماء و صفات حق و خلق عزلت گزیند. لیکن پس از آنکه ناظری او جویان منظوری دوست آمد و دانست که مرتبۀ معشوقی را به عاشقی او تعلق گونه‌ای است، عزلت چگونه کند که: الربوبیة بغیر العبودیة محال. اینجا عاشق هم بحسابی درمی‌آید، چه اگر عاشق کرشمۀ معشوقی را قابل نیاید تهی ماند. ان للربوبیة سراً لو ظهر لبطلت الربوبیة، هرچند معشوق را حسن و ملاحت به کمال است و از روی کمال هیچ در نمی‌یابد.
ایشیک آقاسی باشی نیز چون قورچی باشی یکی از سران هفتگانه دربار صفوی بحساب می‌آید. چنان‌که گذشت اغورلوخان شاملو ایشیک آقاسی باشی دربار شاه صفی بود. شاه صفی در میان پادشاهان صفوی بخون ریزی و سنگدلی نامور است.
و همچنان که طایفه ی اول در قبال طایفه ی دوم عامی محسوب اند، طبقه ی دوم نیز در قابل طبقه ی سوم عامی بحساب آیند. و بدین گونه، این سه طایفه، دو طایفه گردند.
درخت و جنگل نیز به نوبه خود از سوی ملت ارمنی پرستیده شده‌است. جنگل و درختان چنار مقدس و پاک بحساب می‌آمدند و قابل پرستش بودند. از همهمه برگ‌های درخت چنار پیشگوئی نیز می‌کردند. کیش پرستش درخت چنار زمان درازی در ارمنستان رواج داشته و برای آن معبد ویژه‌ای نیز ایجاد شده بود.
و از عمرمان بحساب نیز آید، زیانی محسوب نخواهد بود؟
همه کشتگان چو بینند جمال تو بمحشر نزند زخون بها دم بحساب دادخواهی
زیست‌اتانول بر خلاف نفت، انرژی تجدیدپذیر بحساب می‌آید و می‌تواند از مواد خام کشاورزی بدست آورده شود. زیست‌اتانول می‌تواند از فراورده‌هایی مانند نیشکر، سیب‌زمینی، مانیوک و ذرت بدست آید.
در ۱۳ ژوئن ۱۹۷۴ ابراهیم الحمدی رهبری یک کودتای سفید به نام «حرکت اصلاحی ۱۳ ژوئن»" برای پایان دادن به حکم قاضی عبدالرحمن که به عنوان یک دولت ضعیف و ناکارآمد بحساب می‌آمد بر عهده داشت. ابراهیم الحمدی به ریاست یک شورای نظامی، برای رهبری کشور ارتقاء پیدا کرد و از آن به بعد نقش ارتش در نظام سیاسی و زندگی عمومی گسترش بیشتری یافت. او می‌خواست به تجدید ساختار ارتش یمن برای مقابله با ساختار قبیله‌ای وفادار به عربستان سعودی اقدام کند. به همین دلیل شروع به کاهش نقش شیوخ قبایل در ارتش و دولت و وزارت امور قبیله‌ای نمود، که توسط عبدالله بن حسین الاحمر به عنوان مانعی برای توسعه اقتصادی و اجتماعی عمل می‌کرد.
گوئیم بتوفیق خدا یتعالی که بر بنده طاعت خدای بر سه مرتبت است یا هرروز واجب است چون نماز پنجگانه یا هر سال واجب است چون (زکوه دادن و روزه داشتن و یا بعمری واجب است چون )حج کردن و واجبات دادن همچنانکه آفرینش سه مرتبت است یا عالم روحانیست چون آن جهان یا عالم جسمانیست چون این جهان یا عالم تالیف است از لطیف و کثیف چون مردم و اندر(عالم) دین همین سه مرتبت است یا مرتبت (ناطق است وآن)تالیف است (یا مرتبت اساس است وآن تاویل است و)یا مرتبت امام است و آن جمع کردن است میان تالیف و تاویل چنانکه مردم جمع است میان لطیف و کثیف و پس ازین علم دین سه نوع است فقه وتفسیر وحدیث چون این سه علم آدمی را حاصل شود مکرم گردد پس ایزد تعالی پروردگار این سه عالم است چنانکه گفت اندر آغاز کتاب خویش قوله تعالی:الحمدلله رب العالمین و ایزد تعالی سه طاعت را گزیده است یکی روزی پنج وقت (گزاردن ) نماز دیگر در سالی دادن زکوه ودیگر بعمری یکبار دادن واجبات و این سه طاعت در یک آیت یاد کرد چنانکه گفت قوله تعالی : واقیمواالصلوه وآتوا الزکوه و اقرضوا الله قرضاحسنا نادانان امت مر نماز و زکوه را که آن طاعتهای عام بود بگرفتند وآن سوم طاعت که آن خاص بود ندانستند و نجستند و از خازنان علم الهی دست بازداشتند و هر که به بصیرت اندرین آیت نگرد بداند که این سه طاعت در مرتبت یکدیگر تا خدایتعالی هر سه طاعت را در یک آیت یاد کرده و بداند که همچنانکه زکوه نادهنده را نماز روانیست مر نماز ناکننده را زکوه نیست بقول رسول علیه السلام چنانکه گفت: لا صلوه لمن لا زکوه له و لا زکوه لمن لا صلوه له هر آنکس که خدایتعالی را آن وام نیکو ندهد مرورا نماز نیست و نه زکوتست و این همان سه مرتبت است که اندر عالم دین بیکدیگر پیوسته اند که هر که ناطق را اطاعت ندارد نه امام را تواند اطاعت داشت و نه اساس را و این بی اطاعتی مرورا بی اطاعتی خدای کند و هر که امام را اطاعت ندارد اطاعت اساس نداشته باشد و هرکه اساس را اطاعت نداشته باشد رسول را اطاعت نداشته باشد و هر که اطاعت رسول نکند فرمانبرداری حق تعالی نکرده باشد و هر که فرمان برداری حق تعالی نکند کافر است و خداوندان علم حقیقت سر این آت را پرسیدند از رسول علیه السلام و چون برو واقف شدند غنیمت یافتند خویشتن را ازین وام خدای بیرون آورند از بهر آنکه واجبات نزدیک خدایتعالی از زکوه شریفتر است نبینی که مر زکوه را همیگوید که حق من است و مر واجبات را همیگوید مر اوام دهیدو کسی که وام کسی باز دهد که بروی باشد آن منت ندارد که کسی مر کسی را وام دهد که منت وام دادن بیش از منت وام گزاردن باشد و چون این آیت بیامد نخستین کسی که این وام بداد امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام که اعرابی بود که همی آمد براه و مرورا پیش آمد اشتری بدست گرفته گفت امیرالمومنین این اشتر بخرتابتو بفروشم امیرالمومنین گفت بها ندارم آن اعرابی گفت چون از غنیمت بیاری بده امیرالمومنین گفت بچند فروشی اعرابی گفت بصد و نوزده درم که آن را بکسی می باید داد پس امیرالمومنین گفت خریدم اعرابی گفت فروختم مهار اشتر را بدست امیرالمومنین علی داد امیرالمومنین علی علیه السلام اشتر را میآورد دیگر اعرابی پیش او همی آمد و گفت یا امیراین اشتر بمن فروشی امیرگفت فروشم اعرابی گفت بچند امیر گفت اکنون بصد و نوزده درم از وام دارستدم و آن اعرابی صدو نوزده درم بداد و آن اشتر بخرید امیرالمومنین دربارگاه رسول علیه السلام در آمد و رسول علیه السلام این آیت بخواند امیرالمومنین علی در حال تاویل این آیت بشناخت و آن سیم پیش رسول بنهاد و رسول علیه السلام گفت یا علی این سیم از کجا آوردی امیرالمومنین علی علی السلام قصه اعرابی و اشتر فروختن بدیگر اعرابی بازگفت رسول علیه السلام گفت نبود آن فروشنده اشر مگر جبرائیل و نبود آن خرنده اشتر (مگر) میکائیل و آنگه چون تاویل این آیت وصی رسول علیه السلام بمومنان رسانید هرکه توفیق یافت از خدایتعالی واجبات خدایرا وام داد و ما گوئیم آنچه خدایتعالی گفت :و اقرضوا الله قرضا حسنامعنی این آیت این است که وام خواست خدایتعالی بندگان و اندازه پیدا نبود و خداوند تاویل پیداکرد ما را که صد و نوزده درم است و بیان این بگفت چون حسنا بحساب حمل حساب کنی صد و نوزده است چنانکه ح هشت س شصت ن پنچاه الف یکی و تاویل آن (در) عالم دین(این) است که این سخن دلیل است بر کلیمه باری سبحانه که نام او وحدت است و وحدت چهار حرف است و دلیل بر چهار اصل دین است اندر عالم پدید آمده اند دو روحانی و دو جسمانی و بحسابی صد و نوزده دلیل است بر صد و نوزده حد اندر عالم دین کزین چهار اصل پدید آمد چه اندر دور مهین و چه اندر دور کهین اما اندر دور مهین که آن دور ناطق است علیه السلام این صد و نوزده حد آنست که شش ناطق است از آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد مصطفی علیه السلام که قائم قیامت علیه افضل التحیه و السلام هفتم ایشانست و هر یکی را ازین هفت خداوندان دور از پنج حد علوی چون اول و ثانی و جد و فتح و خیال مادت بود که بپذیرفتند (و) بدوازده حجتان خویش بدادند پنج و دوازده هفده باشد پس هر صاحب دوری را هفده حد بود و چون جمله شوند هفت بارهفده صد و نوزده شود و اندر دور کهین که دور امام است این صد و نوزده حد آنست که هر امامی را تایید از آن پنج حد باشد چون اول و ثانی و جد و فتح و خیال و (اورا) دوازده حجت باشد که نورتوحید از راه ایشان بخلق اینعالم در پس هرهفت امام را هفده حد (است که) بجمله صدو نوزده حد باشد و درعالم شریعت دلیل وگواره بزر درستی این قول آنست که گردش روز برهفت روز است و اندر هرروزی هفده رکعت نماز فرض است پس جمله رکعتهای نماز فریضه اندر یک هفته صدو نوزده رکعت است.
و نیز گوئیم که در می و دانگی بتازی در هم و دانق باشد و نوشته او چنین آید درهم و دانق و این دو کلیمه هر یکی بچهار حرف است میان ایشان یک و او میانجی است و آن دلیل است که چهار حرف درهم بر چهار اصل دین است چون اول و ثانی و ناطق و اساس و چهار حرف دانق دلیل بر چهار فرع دینند چون حجت و داعی و دو ماذون و و او در میان این دو کلمه که هر یکی چهار حرف است و بحساب جمل شش است دلیل است بر شش امام حق که ایشان فایده از آن چهار اصل گیرند و بدین چهار حد فروردین دهند و دلیل بر درستی این قول آنست که گوئیم که در هم دلیل است بر دو اصل روحانی بر دو اصل جسمانی (از) آنست که دال و را که باول این کلیمه انداز یکدیگر جدااند بر مثال اول و ثانی که ایشان بسیط اندو مرکب نیستند و ها و میم بیکدیگر پیوسته اند بر مثال ناطق و اساس که ایشان مرکب اند از جسم و نفس و باز دال و الف از اول دانق نیز از یکدیگر جدا اند بر مثال حجت و داعی اند کز ایشان هر یکی را منزلت دیگر است که حجت خداوند تایید است و داعی خداوند تاویل است و دو ماذون اندر یک منزلتند که هر دو را پروردگار داعیست همچنانکه نون و قاف اندر دانق بیکجا پیوسته اند اندر سواد همچنانکه دال و را از درهم پیش از ها و میم اند اول و ثانی پیش از ناطق و اساس اند و همچنانکه دال و الف از دانق پیش از نون و قاف است اینچنین حجت و داعی پیش از دو ماذونند اول و ثانی مر ناطق و اساس را بدان منزلت اند که حجت و داعی مر دو ماذون را و نیز گوئیم نخست درهم است و آخر دانق است و این دو کلیمه است از پس یکدیگر (که) مانند یکدیگراند از بهر آنکه اندر (هر دو) کلیمه باول دو حروف جدا جداست و بآخر دو حرف پیوسته است چنین درهم و دانق همی نماید که دور پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بدو قسم است و از هر قسمی ما را گشایش است و آغاز هر کار از دو اصل بسیط است از بهر آنکه آغاز هر کلیمه دو حرف جداست پس گوئیم که این دور که ما اندروئیم بدو قسمت است یکی قسم اولیاست و آن دور امامانست و دیگر قسم خلقان است و آن دور قیامت است و هر دو قسم را بازگشت بدو اصل روحانیست و گوئیم که قسم دور امامانرا سبب دور خلقانست از بهر آنکه آغاز را سبب و علت آن باشد که انجام او باشد و اندرین درمی و دانگی همین دلیل پیداست از بهر آنکه درمی ترکیب از دانگی یافته است و اندر درمی دانگی هست اندر دانگی درمی هست پس درست کردیم که دانگی علت درهم است چنانکه قایم علیه السلام علت بودش همه انبیاست و اولیا و دانگی برو دلیل است و درمی بر شش صاحب شریعت دلیل است و بودش انبیا را قائم علیه السلام علت است چنانکه بودش درمی را دانگی علت است و نیز گوئیم که در هم را چون بحساب جمل شرح کنی نخست ازو حرف دالست (که) چهار باشد و دیگر حرف راست که دویست باشد دلیل است که چهار مویدند چون ناطق و اساس و امام و حجت (که ایشان) را تایید از دو اصل است چون حرف را مثل بر دو اصل روحانی است که را دویست است و دویست دو عقد باشد و آن دلیل است بر دو اصل و ها پنج است و میم چهل است که چهار عقد باشد و آن دلیل است مر چهار حد را که فرود از دو اصل است اساسین و فرعین یعنی ناطق و اساس و امام و حجت و پنج حرف ها دلیل است بر پنج حدود که فرود از ایشانند چون حجت و داعی و دو ماذون و مستجیب که بازگشت همه بچهار اصل است این همچنانست که ها بیم پیوسته است و باز دانق را چون از راه جمل حساب کنی دال ازو چهار است و الف یکی است دلیل است که چهار اصل دین را بازگشت بوحدت باری سبحانه و تعالی است و نون محض پنجاه باشد که پنج عقد است و قاف صد که یکعقد است دلیل است که آن پنج حد فروردین را که یاد کردیم از حجت و داعی و دو ماذون و مستجیب قوه علم از امام است که یکعقد است و مومن مخلص آنست که بفرمان خداوند خویش زکوه فطر بگزارد و معانی آن ازین کتاب معلوم کند تا هم حق گزارده باشد و هم حق شناخته و همچون نسناس بگفتار نادان مشغول نشود تا اندر بیابان جهل از تشنگی علم هلاکت نشود یاد کردیم از معنی فطر و تاویل آن سبب خلافی که میان امت افتاده بود و از فریب ابلیس و ابلیسیان دور علیهم اللعنه آنچه خداوندان بصیرت را بدان از رنج جهل راحت باشد و السلام.
او آن را به کلبریان (دخترش) هدیه کرد و سپس به بانو آرون رسید. با این وجود آرون آن را نزد گالادریل باقی گذاشت. جایی در کتاب یاران حلقه گفته شده که آراگورن به بیلبو بگینز اصرار کرد که جواهر سبز رنگ را در ترانه ائارندیل بگنجاند، او اهمیت و نقش آن جواهر را در زندگی خودش در آینده را احساس می‌کرد یا از ترانه‌ها و پیشگویی‌های که در مورد خودش و آن جواهر شده بود اطلاع داشت؛ بیلبو تقاضای آراگورن را قبول کرد اما از قرار معلوم از داستان و تاریخچه جواهر الفی اطلاع نداشت و شی مورد نظر آراگورن را فقط یک زمرد سبز رنگ بحساب آورده.
با مغربیان بودم پر جستم و کم دیدم مردی که مقاماتش ناید بحساب اندر
از طرفی در دهه ۱۹۸۰ زمانیکه اف ۲۰ وارد میدان شد تب ساخت جنگنده در اغلب کشورها بالا گرفته و دیگر ایالات متحده تأمین کننده عمده بحساب نمی آمد، نسخه‌های مختلف میراژ در بازار در دسترس کشورها بود، تورنادو، جگوار، لاوی، کفیر میتسوبیشی اف ۱ و تی ۲ از جمله جنگنده‌هایی بود که در بازار قرار داشت که برخی به مداتب ارزانتر از اف ۲۰ بودند و اغلب کشورها بدنبال توسعه یک جنگنده بومی بودند و همین عوامل سبب شد این جنگنده ناکامی بزرگ لقب گیرد و هرگز تولید نشود.
چو مگس به خوان وصلم بحساب اگر نیاری بسم این که در شمارم بسیاهی سپاهت
□ و حال که اسلام با مفهوم کامل آن در دسترس نیست، بدیهی است، هیچ‌کدام از مذاهب موجود، به جای اسلام بحساب نمی‌آیند. بلکه شاخه هائی هستند با ترکیب از اسلام و غیر آن؛ و معنی اسلام شبهه و مسلمانی شبهه همین است؛ زیرا شبهه در مکتب ما یعنی: «موضوعی، یا مطلب یا حادثه‌ای باشد که مطلوب و پسندیده مکتب است. اما یا ضرورت، ویا اشتباه و امثال اینها، موجب آن شود، که یک مسلمان، آن را به جای صورت اصلی مطلوب بپذیرد.»