بجهت

معنی کلمه بجهت در لغت نامه دهخدا

بجهت. [ ب ِ ج َ هََ ت ِ ] ( حرف اضافه مرکب ) بسبب. به علت. ( آنندراج ). کلمه تعلیل است. از برای. بواسطه ٔ. از بابت. ( ناظم الاطباء ). رجوع به جهة شود.
- بجهة آنکه ؛زیراکه. به سبب آنکه.

معنی کلمه بجهت در فرهنگ فارسی

بسبب به علت .

جملاتی از کاربرد کلمه بجهت

پس در این مثال ارادت روح بر دل، مثال ارادت حق است بر عرش و دل به جای عرش است و رگها به جای ملایکه و انگشتان به جای افلاک و کواکب به جای قلم و عناصر به جای مداد و موالید بجای خطوط و چون عارف بدین مقام رسد گوید همه چیز را نیک باید دید به جای خود، بجهت آنکه موجودات آفریدۀ حق است و همه نقش ید قدرت اویند، اگر خطی راگوئی بد است خطاط را بد گفته باشی و عیب خطاط باشد ودر این معنی بزرگان گفته​اند:
ای عزیز کمالاتی که مجموع خلق را باشد باید که اولیاء را بُوَد و اولیاء را جز خدا و اولیاء نشناسد که «اولیائی تحت قبابی لایعرفهم غیری».و ایشان شوریده مقال و بی​تکلف باشند بجهت اینکه ایشان آنچه از حق آید همان کنند این جماعت خضر صفاتند که آنچه کنند خلاف عادات و رسوم خلق کنند چنانچه حضرت رسول خدا(ص) فرمود: «ربّ اشعث اغبر ذی طمرین لایؤبه له لو اقسم علی اللّه لأبّره». فرمود که ایشان گردآلود و ژولیده موی می​باشند، نگفت که اهل جاه و طامع دنیا.
بدان که هرچه عدم او ضروری بود او را ممتنع الوجود خوانند و هر چه وجود او ضروری بود او را واجب الوجود گویند و هر چه وجود و عدم او هیچ کدام ضروری نبود او را ممکن الوجود خوانند. اکنون بدان که هر چه موجود است یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود، بجهت آنکه موجود دروجود خود به غیری محتاج هست یا نیست.
پس چون هنگام حساب در رسد کافران و منافقان را بیحساب بجهنم وارد کنند و مؤمنان را بدون حساب و عقاب ببهشت در آورند و عاصیان امت را بشفاعت حضرت محد صلى اللّه علیه و اله و على علیه السّلام و فرزندان ایشان برضوان برند. بارى اى موش! تو چگونه در آن روز مرا شفاعت میکنى؟ موش گفت: اى شهریار! از کرم خدا امیدوار هستم که مرا ببخشید و جزاى عمل تو بدهد گربه گفت: اى نابکار! تو در خانه‌ى بیوه زنى که صد درم گندم بجهت قوت خود از چرخ ریسى بهم رسانیده، چون فرصت یابى تا دانه‌ى اخیر را نبرى آرام نگیرى. موش گفت: در کتاب نگارستان خوانده‌ام:
اما چشمۀ چشم از آن جهت شور است که چشم مردم پر از پیه است و پیه بی نمک باطل می​شود پیه چشمۀ چشم را شور آفرید تا چشم پیوسته تازه و روشن باشد. اما چشمۀ دهان بجهت آن خوش است تا قوت ذایقه در لذت باشد و چشمۀ بینی بجهت آن ناخوش است تا از بویهای خوش لذت یابد ودر ضمن این چشمه​ها حکمتهای الهی بسیار است اگر به تقریر آن مشغول شویم به تطویل انجامد.
وحس دیگر از حواس باطن قوت حافظه است که او چون لوحی است که هرچه از حواس ظاهر و باطن بدو رسد نقش آن چیز آنجا بماند و آنکه مردم یک بار یکدیگر را می​بینند و بار دیگر بهم می​رسند یکدیگر را می​شناسند، بجهت آنست که در اول چون بهم رسیدند نقش ایشان در قوت حافظۀ هر دو نوشته شد و چون بار دیگر بهم رسند قوت ذاکره آن نقش اول را که در حافظه نوشته است با این نقش دیگر که در بار دوم نوشته شد برابر کند بعد از آن داند که این شخص را پیش از این دیده. پس قوت حافظه چون لوحی است و قوت ذاکره چون خواننده و قوت خیال نویسنده و قوت وهم شیطانی و حس مشترک دریائی که هرچه از این جویها آب درآید آنجا یکی شود و حس مشترک را بنطاسیا نیز گویند. و در این مقام ذکر حواس این قدر کافی است.
آن امام صاحب صدر آن همام قدر آن مبارز جد و جهد آن مجاهد اهل عهد آن مقدس عالم پاکی احمد بن عاصم الانطاکی رحمة الله علیه از قدماء مشایخ بود و از کبار اولیاء و عالم بود بانواع علوم ظاهر و باطن و مجاهدهٔ تمام داشت و عمری دراز یافت و اتباع تابعین را یافته بود مرید محاسبی بود و بشر و سری را دیده بود و فضیل را یافته و بوسلیمان دارائی او را جاسوس القلوب خواندی از تیزی فراست او، و او را کلماتی عالی است و اشاراتی لطیف بدیع داشت چنانکه یکی از او پرسید که تو مشتاق خدائی گفت: نه گفت: چرا گفت: بجهت آنکه شوق به غایب بود اما چون غایب حاضر بود کجا شوق بود.
و دیگری از حواس باطن وهم است، و کار وهم آنست که چیزهای دیده یا نادیده، راست یا دروغ به نفس می​نماید، خواه آن معانی را در خارج صورتی باشد یا نباشد، وهم ادراک آن چیزها کند. چنانکه مردم خواهند که هزاران هزار آفتاب بر آسمان توهم کنند با وجود آنکه یکی بیش نیست و هزار دریا از سیماب در عالم توهم کنند با وجود آنکه هیچ نیست و هزار کوه از یاقوت و زر و پیروزه توهم کنند ولیکن او در حیوانات غیرانسان به جای قوت عقل است، بجهت آنکه برۀ گوسفند مادر خود را به واسطۀ او شناسد در رمۀ گوسفند با وجود آنکه مانند مادرش صد گوسفند دیگر باشد ودشمنی گرگ و دوستی چوپان را هم بدین قوت احساس تواند کرد و این قوت وهم را بعضی از مشایخ شیطان گفته​اند که جملۀ قوت​ها که بیان کرده شد مسخر مردم شدند الا وهم که مسخر او نشد، چنانکه جملۀ ملایکه آدم را سجده کردند و ابلیس او را سجده نکرد و قوت وهم هرگز از دروغ گفتن و چیزهای کژ نمودن باز نگرددو آنکه حضرت مصطفی علیه السلام فرمود که هر آدمی که از مادر بزاید او را شیطانی همزاد باشد، آن معنی قوت وهم است.
امّا دیدار چشم بیک جهت مخصوص است و آن جهت مقابل است، و در منع بصر از دیدار که فعل خاصّ وی است لفظ غشاوة اولی‌تر که هم مخصوص است بجهت مقابله تا توازن لفظ و تناسب معنی در آیت مجتمع شود.
اکنون بدان که به جای عدد یک انسان است و به جای عدد ده حیوان و به جای عدد صد نبات و به جای عدد هزار معادن. چنانکه عدد یک از دیگر عددها کمتر است انسان نسبت با سایر حیوانات کمتر است و همچنانکه ده از صد کمتر است حیوان از نبات کمتر است و همچنانکه صد از هزار کمتر است نبات ازمعادن کمتر است. پس معلوم شد که عالم بزرگ مطابق عالم کوچک است و بحقیقت این عالم کوچک نسخۀ عالم بزرگ است چنانکه تقریر کرده شد و همچنین فکر به جای عدد یک و حفظ به جای عدد ده و نطق به جای عدد صد و کتابت به جای عدد هزار است؛ بجهت آنکه چون چیزی را در فکر وجود پیدا شد آن وجود را چندان بقائی نباشد و چون به حفظ رسد آن چیز را وجود و بقا ده چندان شود و چون به نطق رسد صد چندان شود و چون به کتابت رسد وجود آن هزار چندان شود که در فکر بود.