بجاه

معنی کلمه بجاه در لغت نامه دهخدا

بجاه. [ ب ِ ] ( اِخ ) نام قبائلی از بنی حام که بین نیل ودریای احمر و قاهره و حدود سودان زندگی میکنند. ( ازاعلام المنجد ). و رجوع به بجه و بجاو و بجاوی شود.

جملاتی از کاربرد کلمه بجاه

بجاه عالی و ملک اندرون سلیمانی چنان کزو بشنودم تو هم بر آن اثری
آن عالمی بجاه ، که از روی منقبت در جنب تو صغیر بود عالم کبیر
توئی که از سر تقوی بجاه دنیاوی بدست کردی عقبی و این بود توفیق
تا جهانست درو حاکم و فرمانده باش تا بجاهت زفلک بر گذرد رتبت من
معلوم شد که دانائی در ندانستن بود و رهائی در زبان بستن نگر در حاجت مدعی اگر چه حجتی است باطل اظهار مدعای حق گو در دهان سمی است قاتل سخن عاقل بجاهل در نگیرد و آئینه ناقابل عکس نپذیرد.
برای و رسم و تدبیر و شجاعت بجاه و جود و فضل و اصل و گوهر
روان نبی را بخلق تو نازش نژاد وصی را بجاه تو مفخر
بجاه صاحب عادل شد اینسرای بهشت بجای رضوان دهقان درو بهشت آرای
چو کار ساز همه کس تویی به مال و بجاه تواضعی کن و یک دم بکار من پرداز
گفتند ابوسعید خراز را بوقت نزاع تواجد بسیار بود جنید گفت: عجب نبود اگر از شوق او جان ببریدی گفتند این چه مقام بود گفت: غایت محبت و این مقامی عزیز است که جمله عقول را مستغرق گرداند و جمله نفوس را فراموش کند و این عالی‌ترین مقامی است علم معرفت را در این وقت مقامی نبود که بنده به جائی برسد که داند که خدای او را دوست می‌دارد لاجرم این بنده گوید که به حق من بر تو و بجاه من نزد تو و نیز گوید که بدوستی تو مرا بس گفت: این قومی باشند که بر خدای ناز کنند و انس بدو گیرند و میان ایشان و خدای حشمت برخاسته بود و ایشان سخن‌هائی گویند که نزدیک عامه شنیع باشد.