بتیره

معنی کلمه بتیره در لغت نامه دهخدا

( بتیرة ) بتیرة. [ ب ُ ت َ رَ ] ( ع اِ مصغر ) تصغیر بترة. کره ماچه. ( یادداشت مؤلف ). خرک ماده. ( منتهی الارب ).
بتیرة. [ ب َ رَ ] ( اِخ ) یکی از فرزندان حارث بن فهر. ( از تاج العروس ).

جملاتی از کاربرد کلمه بتیره

تو از خیال نگارین بتیره شب‌ها در چو روز کلبهٔ ادبار من بیارایی
دلتان را بتیره غمزه که دوخت جانتانرا بنار عشق که سوخت
شهی که باده ی روشن کشد بتیره شبان معینست که اندیشه از شبان نکند
بتیره شب بنماید بدوستان خورشید بروز پاک نماید بدشمنان کوکب
ای تازه جوان که چهرت از خال روزی است بتیره شب منقط
والی ملک قندهار، احمد تیره روزگار؛ آمد و جست کارزار، از تو بتیره اختری
گر سایه اش بکوه بر افتد به نیمروز گردد چو آب زهره ی تنین بتیره غار
بتیره خاک مطبق، بنا کشیده نبات؛ بسبز طاق معلق، بنا شمرده نجوم!
بوقت صبح می روشن آفتاب منست بتیره شب در میخانه جای خواب منست
بروز پاک جهان بر عدوت باد سیاه هوا بتیره شبان پیش تو فروخته باد