معنی کلمه بتکده در لغت نامه دهخدا
به بتکد اندر بت را خزانه ای کردند
در آن خزانه به صندوقهای پیل گهر.( از انجمن آرای ناصری ).بسان بتکده شد باغ و راغ کانون گشت
در آن ز نور تصاویر و اندران از نار.حکیم غمناک.همه شهر گویی مگر بتکده ست
ز دیبای چین بر گل آذین ببست.فردوسی.بسا بتا که تو برداشتی ز بتکده ها
چنان بتان که ز لاهور برگرفتی پار.فرخی.دراز و پهنا حوضی به صدهزار عمل
هزار بتکده خرد گرد حوض اندر.فرخی.راست گفتی به بتکده ست درون
بتی و بت پرستی اندر بر.فرخی.کز او بتکده گشت هامون چو کف
به آتش همه سوخته شد چو خف.عنصری.وز خرب غلامان همه خراسان
چون بتکده هند و چینستانست.ناصرخسرو.ای روی تو در چشم رهی بتکده ای
مردی نبود ستیزه با دلشده ای.ازرقی.وقت بهار نو صفت نوبهار کن
خانه ز گل چو بتکده قندهار کن.ادیب صابر.بر روی دلارایت فتنه است بجان و دل
آنکس که بت آراید در بتکده های چین.سوزنی.وبجای بتکده ها مساجد بنا افتاد.( کلیله و دمنه ).تات ز هستی هنوز یاد بود کفر و دین
بتکده را شرط نیست بیت حرم داشتن.خاقانی.راه چون رفته گشت و نم زده شد
همه راه از بتان چو بتکده شد.نظامی.از طلبی که داشتم چون که نشستم اندکی
از کف پیر بتکده درد مغانه یافتم.عطار.امروز اگر هستم شوریده و سرمستم
در بتکده بنشستم دل داده به ترسائی.عطار.کس از مرد در شهر و از زن نماند
در آن بتکده جای ارزن نماند.سعدی.عزلت گزین زاویه طاعت تواند
گر پیر بتکده است و گرشیخ خانقاه.میرو الهی.کس عنان گیر نشد ورنه من از بیت حرم
تا در بتکده از سایه ایمان رفتم.