ببرگ
معنی کلمه ببرگ در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه ببرگ
چو از من بود زندگانی و مرگ جهان داشتن زین بشایی ببرگ
چه خبر ترا ز اشکی که فرو چکد ز چشمی تو ببرگ گل ز شبنم در شاهوار داری
کنون تا تو رفتی برین راه بود نیازش ببرگشتن شاه بود
پس باید که بر احوال ملوک عالم مطلع باشی و حالها باز مینمایی بخداوند خویش، تا از دوست و دشمن ایمن باشی و حال کفایت تو معلوم شود و هر عملی که بکسی دهی بسزاوار عمل ده و از بهر طمع جهان در دست بیدادگران مده، {که بزرجمهر را پرسیدند که: چون توئی در میان شغل و کار آلساسان بود چرا کار ایشان مضطرب گشت؟ گفت: زیرا که در کارهای بزرگ استعانت بر غلامان کوچک کردند، تا کار ایشان بدان جایگاه رسید} و عامل مفلس را شغل مفرمای، که وی تا خویشتن ببرگ نکند ببرگ تو مشغول نشود، نه بینی که چون کشتها و {پا}لیز ها را آب دهند اگر جوی کشت و پالیز تر باشد آب زود بپالیز رسد، از آنک جای نمناک آب بسیار نخورد و اگر جوی خشک باشد و از دیرباز آب نخورده باشد چون آب در آن جوی افکنند تا نخست جوی تر و سیرآب نشود آب را بکشت و پالیز نرساند؛ پس عامل بینوا چون جوی خشک است، نخست برگ خویش سازد آنگاه برگ تو و دیگر فرمان خویش را بزرگ دار و مگذار که کسی فرمان ترا خلاف کند بهیچ نوع.
در هر دلی که رسته شد از وی درخت کین نا آمده ببرگ و بر از بیخ برکنش
چین ز روی من ببرگر عزم داری سوی چین خان ومانم را بمان گر رای داری سوی خان
شکوفههای من از روشنی چو خورشیدند ببرگ و شاخهٔ من، ذرهٔ غباری نیست
ببرگشتنت پیش در چاه باد پست باد و بارانت همراه باد
صد خرمن خود فروشی از بیهنران صاحب هنران ببرگ کاهی نخرند
ز شاخ سرو بگزینم منابر ببرگ لاله بنویسم رسائل