بایستگی

معنی کلمه بایستگی در لغت نامه دهخدا

بایستگی. [ ی ِ ت َ / ت ِ ] ( حامص ) وجوب. ضرورت :
جهان را چو باران به بایستگی
روان را به دانش به شایستگی.فردوسی.بگفت آنکه باید ز شایستگی
هم از بندگی هم ز بایستگی.فردوسی. || سزاورای. درخوری. لیاقت :
ز گنج و بزرگی و شایستگی
ز آهستگی ، هم ز بایستگی.فردوسی.از آرام و از کام و بایستگی
هم از بخشش و خورد و شایستگی.فردوسی.بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی
ملک را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی.فرخی.به بایستگی خورد و جنباند سر
که خوردی ندیدم بدینسان دگر.نظامی.

معنی کلمه بایستگی در فرهنگ عمید

ضرورت، ضروری و لازم و مورد حاجت بودن.

معنی کلمه بایستگی در فرهنگ فارسی

وجوب و ضرورت

جملاتی از کاربرد کلمه بایستگی

بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی ملک را در جهان هر روزجشنی بادو نوروزی
بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی ملک را در جهان هر روز جشنی بادو نوروزی
ز گنج و بزرگی و شایستگی ز آهستگی هم ز بایستگی
بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی ملک را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی
جهان را چو باران به بایستگی روان را چو دانش به شایستگی
بگفت آنچ آمد ز شایستگی هم از بندگی هم ز بایستگی
بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی ملک را در جهان هر روز جشنی بادونوروزی
نورن‌ها در اساطیر اسکاندیناوی نیمه الهگان، یا فرشتگان سرنوشت هستند. این سه خواهر به نام‌های اورد (به معنی سرنوشت)، ورداندی (بایستگی و ضرورت) و اسکولد (زمان حال) هم سرنوشت انسان‌ها و هم سرنوشت خدایان و هم جریان‌های طبیعی و دائمی کیهان را کنترل می‌کنند.
از آرام وز کام و بایستگی همان بخشش و خورد و شایستگی